خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۰:۱۷   ۱۳۹۷/۲/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و نهم

    بخش اول



    یک نفر دیگه گوشی رو برداشت و من متوجه نشدم و فورا گفتم : آقا هاشم ...

    سلام , منم لیلا ... میشه یکسر بیایین یتیم خونه ؟ ...
    گفت : ببخشید , آقا هاشم کیه ؟ شما با کی کار دارین ؟
    دستپاچه شدم و گفتم : از یتیم خونه زنگ می زنم , با آقا هاشم کار دارم ...
    گفت : الان اینجا نیستن ,  اومدن می گم بهتون زنگ بزنن ... ببخشید شما ؟
    گفتم : بفرمایید لیلا زنگ زد ...

    و گوشی رو قطع کردم ...
    زبیده پرسید : آقا هاشم رو می خواهی چیکار ؟
    گفتم : زبیده جان تو وقتی یک بچه ی جدید میاد اینجا چیکار می کنی ؟
    گفت : هیچی کاری نمی خواد بکنیم , می فرستمش بین بچه ها ... خودشون راه و رسم اینجا رو یاد می گیرن ...
    نگاهی به اون دو نفر انداختم ... خراب تر اونی بودن که بشه چنین کاری رو با اونا کرد ...
    گفتم : شما برو سراغ ناهار بچه ها , من خودم یک فکری می کنم ...
    نگاهشون کردم ... لباس های پاره و کثیفی داشتن که غیرقابل پوشیدن بود ...
    با خودم گفتم : خدایا لباس کدوم یکی از بچه ها رو قرض بگیرم ؟ ...

    می دونستم اونا خودشون به اندازه ی کافی لباس ندارن و حاضر نیستن همونی رو که دارن به کسی بدن ...
    یک مرتبه چیزی به ذهنم رسید ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان