گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت چهل و چهارم
بخش دوم
وقتی این حرف رو می زد , دستشو بلند کرد و طرف منو بُراق شد ...
خاله از جاش بلند شد و داد زد : بشین سر جات حسین , حرف دهنت رو هم بفهم ... دستت رو می شکنم بی شعور ... مگه می تونه کسی به لیلا آسیب بزنه ؟ پدر صاحبشو در میارم ...
چه غلط های زیادی ... گردن کلفت شدی برای من ؟ ...
الاغ , اگر فهم داشتی پشتی خواهرت در میومدی نه اینکه دست روش دراز کنی ...
حسین در حالی که از روی حرص دندون هاشو به من نشون می داد , گفت : حرف بزن لا کردار ببینم کجا بودی ؟ وگرنه کسی نمی تونه جلوی منو بگیره ...
عزیز خانم گفت : نیگا کن تو رو خدا چطوری به ما نگاه می کنه , مثل شتری که به نعل بندش نگاه می کنه ... حرف بزن چشم سفید ... همین کارا رو کردی که الان زندگیت اینطوریه , توبه نکردی ؟
به خدا از اولش هم همین طور چشم سفید بود , خیره خیره به من نگاه می کرد انگار جد و آبادشو کشتم ....
حسین گفت : خاله به خدا شما که هیچی , خدا هم بیاد پایین اگر بفهمم دست از پا خطا کرده می کشمش ... این لکه ی تنگ رو از رو زمین برمی دارم ... به خدا می کشمش ...
گفتم : بشین سر جات حسین , اونی که تو می تونی بکشی شپشه ...
تو به گردن من چه حقی داری ؟ تو چه برادری در حقم کردی که حالا اومدی شاخ و شونه می کشی ؟ اصلا همه ی شما که اینجا هستین چه حقی به گردن من دارین ؟
جز نسبتی که با شما دارم چیکار برای من کردین که حالا مدعی من شدین ؟ ...
حسین آقا به قول خودت چند ماهه علی مرده و من عزادارم , تو برادر من بودی ؟ اومدی بپرسی آبجی چی لازم داری ؟
حالا که شوهرت نیست پول می خوای یا نه ؟ بعد از این چیکار می خوای بکنی ؟
چرا راستی یادم نبود یک کار برای من کردی و اون این بود که چشم خانجانم رو ترسوندی که حتی جرات نمی کرد به من تعارف کنه دو روز پیشش بمونم ...
شما عزیز خانم فقط بگو چی از جون می خواین ؟
علی رو ازم گرفتی , نذاشتی همون مدت کمی که با هم بودیم آب خوش از گلوم بره پایین ....
حالا از جونم چی می خواین ؟ همین الان تو جمع بگین و خلاصم کنین ... مگه نمی خواستین برای علی زن بگیرن و طلاقم بدین ؟ ...
حالا چی شده من شدم ناموس شما ؟ اون وقت که علی رو تحت فشار می ذاشتین من ناموس شما نبودم ؟ ...
ناهید گلکار