خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۲۰   ۱۳۹۷/۲/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت شصت و سوم

    بخش سوم



    تا روزی که بچه ها رو برای دادن امتحان بردم , مرادی هم همراه ما اومده بود ...

    توی راهرو کنار هم نشستیم و منتظر بودم تا امتحان تموم بشه ...
    سر حرف رو باز کردم و پرسیدم : ببخشید شما کسی رو پیدا کردین که بتونه برای پسرتون مادری کنه ؟
    گفت : چی بگم لیلا خانم , این مصیبت ها که تازه پیش اومده مگه اجازه می ده ؟ ... نمی دونین آخه , شما مریض بودین و اون موقع ما خیلی گرفتاری داشتیم ...
    تازه ما فکر می کردیم ممکنه هر آن شما رو هم از دستت بدیم ...
    وقتی بچه ها از دنیا رفتن , غوغایی تو پرورشگاه به پا شد بود ... بچه ها رو نمی تونستیم آروم کنیم و شما رو می خواستن ...
    من خیلی ناراحت بودم , دیگه حال و حوصله این حرفا رو نداشتم ...
    گفتم : یک سوال ازتون می کنم , لطفا مثل یک خواهر به من جواب بدین ... می خوام بدونم شما به سودابه فکر کردین ؟

    یکم استرس گرفت و پشت لبش خیس غرق شد ...
    با پشت دستش اونا رو پاک کرد و مالید به شلوارش و گفت : راستش بد نیست , فکر کنم دختر خوبیه ... ولی مادرم رضا نمی شه ...
    گفتم : نظرشون رو پرسیدین ؟
    گفت : نه خیر ...
    گفتم : به من بگین شما موافقین ؟
    گفت : خوب در صورتی که مادرم بخواد , حرفی ندارم ... ولی می ترسم بهش بگم ...
    گفتم : آقای مرادی به من اجازه ی دخالت می دین ؟
    گفت : اختیار دارین لیلا خانم , محبت می کنین ... ولی بهتون بگم راضی کردن اونم کار ساده ای نیست , من مادرم رو می شناسم ...
    گفتم : بذارین من سعی خودم رو بکنم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان