خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۰:۳۵   ۱۳۹۷/۳/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و سوم

    بخش چهارم



    با صدای بلندتر گفت : برو وسایلت رو جمع کن زبون دراز , همین امشب بر می گردیم خونه ی خودمون ... تو عروسی بدون چادر خودتو درست کردی و جلوی نامحرم , ساز زدی ... هیچی نگفتم ...

    آره تقصیر خودمه , اگر همون جا گیس تو می گرفتم و می کشیدم تو اتاق و چادر سرت می کردم الان جلوی روم این طور با پررویی حرف نمی زدی ...
    حسین راست می گفت , باید به حرفش گوش می کردم ... به من گفت اینجا نَمونه , ما حریف لیلا نمی شیم و تو ده آبرمون رو می بره ...
    حق با داداشت بود , منِ خر نفهمیدم چی میگه ...
    گفتم : بره گم شه اون حسین ... همچین داداشی نباشه هرگز ...

    خودتون هم می دونین اون برای یک لقمه نونی که می خواست به من بده زورش میومد , غیرت داشت یک  احوالی ازم می پرسید ...
    خانجان که عصبانی تر شده بود , گفت : حالا می برمت اختیارت رو می دم دستش تا بفهمی یک من ماست چقدر کره می ده ...
    گفتم همون شما فهمیدین برای عالمی بسه , لازم نیست به منم بفهمونین ...
    انگار سر و صدای ما رو خاله شنیده بود و اومد تو ایوون و از اونجا داد زد : آروم باشین ... چی شده آبجی ؟
    چیکارش داری ؟ ...
    و از پله ها اومد پایین ...

    با گریه گفتم : خاله تو رو خدا به دادم برس , ببین خانجان به من چی می گه ... دارم دیوونه می شم ...
    خانجان باز طرف من یورش برد که منو بزنه و گفت : تو گوه می خوری سلیطه که از ماشین یک مرد غریبه این وقت شب پیاده میشی ...
    خاله گفت : موضوع چیه ؟ از ماشین کی پیاده شدی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان