خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۷:۰۳   ۱۳۹۷/۳/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتادم

    بخش ششم



    گریه کنون گفت : تو عمه شدی , نمی خوای دختر داداشت رو ببینی ؟ بچه ی حسن پسره , میگن شکل تو شده ...
    گفتم : نمی دونم چرا این روزا همه ی نوازدها شکل من شدن ؟ ...

    نه , نمی خوام ببینم ... چون دل بستن به تو و کسانی که مربوط به تو می شن , با عاطفه ای که در تو سراغ دارم یک جور عذابه ...
    خاله ما رو از دور دید و اومد جلو و به حسین گفت : لیلا رو راحت بذار حسین .. حساب و کتاب تو رو که پر هم شده به زودی می رسم , الان وقتش نیست ...
    لیلا برگردیم مهمون داریم ...
    حسین که رفت , گفتم : خاله شاید اگر اون شب من بیشتر به خانجان می رسیدم اینطوری نمی شد ...
    گفت : مثل احمق ها حرف نزن , تو عروس بودی و وظیفه ی ما بود که مراقب تو باشیم ... بعد از مدت ها اون شب خوشحال بودی ...

    دیگه نبینم از این فکرا بکنی ... تو کاری نکردی , بیخودی خودتو سر زنش نکن ...
    عمر آبجیم هم همین قدر بود , تا پیمونه سر نیاد هیچ اتفاقی برای کسی نمیفته ...

    اگر آدم به این زودی و هیچ و پوچ می خواست بمیره , من تا حالا هفت کفن پوسونده بودم ...


    اون شب بعد از مراسم و شام , من با هاشم و انیس خانم برگشتم خونه ی اونا ...
    یکراست رفتم بالا و در کمدم رو باز کردم و ویولنم رو برداشتم ...
    این بار فقط می خواستم برای خانجانم بزنم ...
    شاید وجودم رو که یک پارچه آتیش شده بود و برای از دست دادن مادرم می سوخت , خاموش کنم ...


    ساز رو گذاشتم روی شونه ام و شروع کردم به زدن ...

    رفتم به دوران بچگی ... وقتی اون موهامو می بافت و کنارم می خوابید و قصه ی پیرزنی رو می گفت که حیاط ش قد یک غربیل بود ...

    یا زمانی که لقمه لقمه غذا رو تو دهنم می گذاشت و منو با محبت می بوسید ...
    وقتی آسیب می دیدم اونم پا به پای من گریه می کرد و من وادار می شدم که اشکم رو پاک کنم و بگم خانجان دیگه دردش خوب شد , گریه نکن ...
    وقتی اونو پدرم گندم ها رو درو می کردن و من وسط گندم زار می دویدم و بازی می کردم , صدای خانجان رو به وضوح شنیدم که فریاد می زد : ندو لیلا ... می خوری زمین ... برگرد , زخمی میشی ...


    همین طور که می نواختم , احساس کردم دستش روی گونه هامه و داره منو لمس می کنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان