خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۳:۱۰   ۱۳۹۷/۳/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و پنجم

    بخش ششم



    داد زد : بسه دیگه , آسمون ریسمون رو بهم نباف ... گفتم نمی شه بری , بگو چشم ... همین و والسلام , نامه تمام ...
    گفتم : مگه دست و پامو ببندی , وگرنه نمی تونی جلوی منو بگیری ...

    و خواستم از در برم بیرون , بلند شد و با سرعت بازوی منو گرفت و هل داد ...

    عقب عقب رفتم ولی خودم رو نگه داشتم .. .
    جلوی در ایستاد و گفت : لیلا , باهات شوخی نمی کنم ... تصمیمم رو گرفتم , نمی ذارم بری ...
    با زبون خوش دارم بهت می گم ...
    گفتم : هاشم , تو رو خدا اذیتم نکن ... من باید برم تکلیف پری رو روشن کنم ... بچه ها بی سر و سامون میشن , درس نمی خونن ... امروز قراره بخاری بذاریم ...
    براز برم , قول می دم دیگه جایی نرم ... ولی جلومو نگیر ...
    گفت : اون نره خرا رو چی که هر روز راه میفتن و میان اونجا تو رو ببینن ؟ ... ماشالله تو هم که بدت نمیاد , سرا نزدیک هم ... به , به , چشمم روشن ...
    آقا بیاد با تو لاس بزنه و تو هم که ماست خوردی و اجازه می دی ...
    پرسیدم : تو چی داری میگی ؟ این حرفا چیه می زنی ؟ مگه به من اعتماد نداری ؟ ... تو این ده روز چی عوض شده ؟ من همون لیلام که زن تو شدم ...
    گفت : مادر می گفت زنی که بیوه باشه چشم و روش پاره اس , من قبول نکردم ...


    اینو که گفت , انگار دنیا دور سرم چرخید ... زبونم خشک شد و دیگه قادر نبودم درست حرف بزنم ...
    به زحمت گفتم : دستت درد نکنه ... تو راست میگی , اشتباه از من بود که به تو اعتماد کردم ... فکر کردم تو مرهم دردهای من میشی , نمی دونستم که خودت درد من میشی ...


    اینو که شنید , دستشو بلند کرد و کوبید تو صورتم و نقش زمین شدم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان