خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۵۵   ۱۳۹۷/۳/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و هفتم

    بخش ششم



    خوب , اینجا من یکه خوردم و سخت ناراحت شدم ...

    فکر کردم شاید برای دعوای روز قبل من و هاشم این حرف رو زده بود ... و یا منظوری دیگه ای داشت ؟

    به نظر نمی اومد آرام دخت زندگی بدی داشته باشه ...
    پس شاید منظورش من بودم ...

    ولی هیچ وقت اینو نفهمیدم ...


    شب وقتی با هاشم تنها شدم , ازش در مورد اینکه چرا می ره با سلطان خانم قلیون می کشه , پرسیدم ...
    گفت : نه بابا , اینطوری نیست ... می خواستم علیخان رو نبینم , برای همین رفتم تو آشپزخونه ...
    گفتم قبل از اینکه اون بیاد هم داشتی می کشیدی , به نظرت کار درستیه ؟
    گفت : بزرگش نکن لیلا ... اون زن از وقتی من بچه بودم , تو خونه ی ما بوده ... قلیون می کشه و منم گاهی باهاش می کشم , این چیه که تو رو ناراحت کنه ؟ 




    سه ماه گذشت ...
    چهلم خانجانم هم تموم شد ... مراسمش رو حسین تو همون چیذر گرفته بود ... شام مفصلی داد ولی من نموندم و با هاشم زود برگشتیم ...
    صبح ها می رفتم پرورشگاه و غروب هاشم میومد دنبالم ...

    با هم برمی گشتیم ... سینما می رفتیم و گاهی هم تماشاخونه ...
    ولی من فقط به خاطر اینکه هاشم ازم می خواست این کارو می کردم و هر بار این طور جاها پا می ذاشتم , یاد علی میفتادم ...

    چقدر با هم خوش بودیم ... وقتی بیرون می رفتیم و با هم شعر می خوندیم , دنیا مال ما بود ... در حالی که حتی پول نداشتیم با درشکه برگردیم خونه و اغلب اون منو بغل می کرد ...
    بی اختیار اوقاتم تلخ می شد ... تمام مدت وانمود می کردم که راضی و خوشحالم و چون ذاتم اینطور نبود که تظاهر به کاری بکنم , بهم سخت می گذشت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان