خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۱:۰۲   ۱۳۹۷/۴/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و پنجم

    بخش دوم



    فورا اونو بردیم خونه و تو یکی از اتاق های پایین بستری کردیم ... با یک پرستار و دکتری که روزی دو بار میومد اونو معاینه می کرد ...
    چون دوره ی مریضی رو طی کرده بود و می گفتن رو به بهبودیه , بیمارستان نبردیم ...
    گندم رو از دور نشونش می دادیم ولی من دائم بالای سرش بودم ...
    فقط صبح تا ظهر پرورشگاه می موندم ...
    یک هفته بعد , خاله و هرمز و ملیزمان و هوشنگ با هم اومدن به دیدنش ...

    و اونجا بود که هاشم فهمید هرمز برگشته ...
    اون موقع می تونست راه بره و خودش کاراشو بکنه ...
    از دیدن هرمز مثل خون قرمز شده بود و من می ترسیدم دوباره بد خلق بشه ولی دیگه همون بود ...

    به روی خودش نیاورد ....
    وقتی هرمز از خونه ی ما می رفت , احساس کردم دیگه هیچ حسی بهش ندارم ...
    عشق اون نسبت به من یک جور خودخواهی بود ...
    دورادور می خواست منو نگه داره ... برای چی ؟ نمی دونم ...
    هرگز در این مورد با هم حرفی نزدیم ...

    ولی عشق هاشم به من عمیق بود ...
    پای همه ی مشکلات من ایستاد ... اگر جایی هم اذیتم کرد , از روی دوست داشتن بود ...

    اون جز من کسی رو نمی دید ...
    خبر بارداری آذر , حال و هوای ما رو عوض کرد ...
    همه خوشحال بودیم , به خصوص من که براش نذر هم کرده بودم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان