۲۰:۵۷ ۱۳۹۵/۵/۱
بوي باران ، بوي نم ، يك كوچه ي تنها و من
بغض سنگين، بوي غم، يك عالمه رؤيا ومن
وقت رفتن چشم من پاي دلت افتاده بود
چشم گريان، دست لرزان،شد دلي رسوا ومن
همچو يعقوب از فراقت ديده ام خشكيده است
بوي پيراهن ز كنعان، منتظر ، شيدا و من
دل ، غزالي خسته، پايش بسته در زنجير عشق
عشق را اما چه سود؟ از رفتنت سودا و من
تا تو رفتي گرد غم بر روح و بر جانم نشست
كِي شود آرام اين دل ؟ چشم بر فردا و من ...