۰۰:۱۷ ۱۳۹۵/۵/۲
روبرویم می نشینی چای دم کردی ولی...
یک زمستان در نگاهت، باز هم سردی ولی...
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
تو برای هر دوی ما چای آوردی ولی...
چای را نه، قهوه ی چشم تو را سر میکشم
در تمام عمر من، تو بهترین مردی ولی...
نیستی مالِ من و... اما به شال زرد خود
می برم دل از تویی که عاشق زردی ولی...
آن نگاهت را از این عاشق دریغش می کنی
تو همیشه سخت و مغرور و پر از دردی ولی...
دوست میداری مرا حتی به انکار و سکوت
کاش من را این همه عاشق نمی کردی ولی...