داستان این من و این تو
قسمت اول
بخش دوم
من آماده شدم تا برای خریدن میوه برم میدون بار مامان هراسون بود و از صبح زود بیدار شده بود و مشغول کار بود منو که دید گفت : الهی مادر فدات بشه بیدار شدی ؟ ...
خوب من تازه برگشته بودم و مامان هنوز دلتنگی هاش برای من تموم نشده بود و گرنه قبلا با من اینطوری حرف نمی زد ...
گفتم : آره مامان جان خوب بگو چی باید بخرم ...
اومد جلو و گفت : سرتو بیار پایین ... ( آخه مامانم قد کوتاهی داشت و کلا ما بهش می گفتیم ریزه میزه ... ولی قلب بزرگ و مهربونی توی سینه داشت که من با دنیا عوضش نمی کردم ... )
مادر باید بری میوه بگیری ولی پولشو باید محمود آقا بده ,, ازش بگیر شلوغ پلوغ نشه یادشون بره ، همینه دیگه صد بار گفتم اگر عروسی رو تو خونه ی ما بگیرین همه ی زحمت به گردن ما میفته کو گوش شنوا ؟ این کار بابات دست ما داد ...
گفتم : مادر من برم به محمود چی بگم ؟ بگم پول بده برم میوه بخرم ؟ نه من این کارو نمی کنم ... اصلا من نمیرم ..
گفت : ای بابا تو فقط برو بگو می خوای میوه بخری خودش می فهمه چیکار کنه ..
گفتم : نه ... اگر نفهمید چی ؟ یک کلام من نمی گم ... خودتون پولو بگیرین بیارن بدین به من تا برم وگرنه من نیستم ...
مامان رفت پیش بابام یک جوری که انگار داشت براش خط و نشون می کشید گفت : پاشین ... پاشین ... یا خودتون پول بدین سینا بره خرید یا از محمود خودتون بگیرین ... داره دیر میشه اگر میوه ی خوب می خواین باید صبح زود بره ...
بالاخره هیچ کس روش نشد از محمود پول بگیره ...... و بابام خودش با اکراه داد که شاید محمود عقلش برسه و پولو بر گردونه ...... و من یک تاکسی گرفتم و رفتم میدون ...
سیب و خیار و موز و گیلاس و زرد آلو گرفتم و جعبه های میوه رو گذاشتم و رفتم تا یک وانت بگیرم ...
اونا رو چیدم عقب و خودم سوار شدم جلو و راه افتادیم ... راننده دستمالشو کشید به پیشونیشو و گفت خیلی گرمه شما گرمت نیست ؟
گفتم : چرا ... ولی نه به اندازه ی شما ..
گفت : من خیلی گرماییم تو تابستون پدر صاحبم در میاد ولی زمستون عشقه اگر صد ساعت کار کنم عین خیالم نیست ... میوه ها برای عروسیه انشالله ...
گفتم : آره از کجا فهمیدی ؟
گفت : معلومه امشب شب عید و توام عین دامادها خوب کی نمی فهمه ؟
گفتم : عروسی من که نیست ... خواهرم داره شوهر می کنه ...
گفت : شوما چی داماد شدی ؟
ناهید گلکار