داستان این من و این تو
قسمت نهم
بخش اول
این من ( سینا ) :
گفتم : خواهش می کنم بفرمایید من دارم نگران میشم ...
ولی اون بازم دست دست می کرد ... و بالاخره گفت : آقا سینا من می خوام یک کاری برام انجام بدید ...
باور کنین اگر مجبور نبودم از شما همچین چیزی نمی خواستم خودم دارم از این پیشنهاد از خجالت می میرم ...
ولی می دونم که شما منو درک می کنین ... من دو تا بچه دارم و غیر از آینده خودم سرنوشت اونا هم هست ... از شما می خوام هر کاری پرویز می کنه به من خبر بدین ... همین ... منم حتما به نحو شایسته ای از خجالت شما در میام ... و بهتون قول میدم که فقط من بدونم و شما.
امروز هیچکس خونه نیست و از اومدن شما کسی خبر نداره ...
گفتم : آخه شما چی رو می خواین بدونین ؟ متوجه نمیشم ...
گفت : چیز به خصوصی نیست فقط می خوام در جریان کاراش باشم ...
گفتم : با وجود احترام زیادی که براتون قائل هستم ... ولی نمی تونم این کارو بکنم به نظرتون این خیانت به شغلم نیست ؟ من دارم برای آقای مظاهری کار می کنم و منو امین خودشون کردن ... خوب این صحیح نیست میشه منو عفو بفرمایید ؟
گفت: خدا رو شاهد می گیرم فقط می خوام در جریان امور باشم ... تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته .. چیز مهمی نیست که شما در خطر بیفتین ...
گفتم : اصلا مسئله من نیستم ... متاسفم من نمی تونم این کارو بکنم ... من تا روزی که پیش ایشون کار می کنم بهشون وفادار می مونم ... ( فورا دوتا حدس زدم یکی این که کار خود پرویز خان باشه و می خواد منو امتحان بکنه چون از این اخلاق ها داشت ... به سایه ی خودشم شک می کرد . دوم اینکه اون واقعا از من می خواست جاسوسی پرویز خان رو بکنم که در هر صورت جواب من همین بود ... خیلی جدی و محکم حرفمو زدم ) ... لطفا منو ببخشید ... نمی خواستم شما رو مایوس کنم ...
ولی اهل این کارا نیستم ....
زود خودشو جمع و جور کرد و گفت : باشه اشکالی نداره مهم نیست ... میشه فراموش کنین من از شما چی خواستم ؟
گفتم : خاطرتون جمع باشه بهتون قول میدم ... نگران این موضوع نباشین ... اگر امری ندارین از حضورتون مرخص میشم ....
ناهید گلکار