داستان این من و این تو
قسمت نهم
بخش دوم
در همین موقع تلفن من زنگ خورد ...
پرویز خان بود ... گفتم : خودشون هستن ... اینو گفتم تا حواسش باشه ...
جواب دادم : سلام پرویز خان خوبین ؟
گفت : مهندس جان تو کجایی می تونی بیای دنبال من ؟
.گفتم : ساعت چند ؟
گفت : الان دارم سوار میشم تقریبا یک ساعت و نیم دیگه فرود گاه باش ...
گفتم : چشم میام کاری ندارم ...
گفت : ببین سینا جان اگر نمی تونی نیا واجب نیست من با تاکسی میرم خونه ...
گفتم : نه میام حتما ... کاری ندارم ...
تا من قطع کردم و خواستم خداحافظی کنم ، زنگ زد به خانمش و با صدای بلند گفت :
پوری جون سلام من دارم میام ... چیزی نمی خوای سر راه بگیرم عزیزم ؟
پوری خانم گفت : خوش اومدی نه نمی خوام ...
باز با صدای بلند گفت : اگر می خوای بگو چون من دارم با سینا میام سر راه میگیرم برات ...
ولی پوری خانم گوشی رو قطع کرد یک حالت نفرت توی صورتش بود و غمی بزرگ توی چشماش ...
اونجا بود که باورم شد اون خودش از من میخواست که براش جاسوسی کنم ....
در حالی که احساس بدی داشتم از اون خونه اومدم بیرون ...
و یکراست رفتم فرودگاه چون راهم خیلی دور بود ... ولی زود رسیدم
و منتظر شدم داشتم فکر می کردم ، هم به اینکه رعنا رو ندیدم ، و هم به پیشنهاد پوری خانم ... و هم اینکه من دو تا بلیط برای کیش گرفتم ... شاید هم پرویز خان داره یک کارایی می کنه ... و من اصلا دوست نداشتم تو این جور مسائل شرکت داشته باشم ...
ترجیح میدادم کارمو بکنم و برم خونه نه اینکه توی مسائل خصوصی کسی دخالت کنم .
احساس خوبی نداشتم ... باید مراقب باشم و تن به این کار ندم با خودم گفتم آقا سینا وقتی از حول حلیم میفتی تو دیگ همین میشه ...
پرویز خان به من گفته بود که حتی گندکاریهای منو رفع و رجوع کن ... پس منظورش این بود !!!
نه من این کاره نبودم ، اگر ازاین کارا از من بخواد ترجیح میدم برگردم روی تاکسی کار کنم .....
ناهید گلکار