داستان این من و این تو
قسمت دهم
بخش پنجم
نمی تونستم حرفی بزنم ... فقط بهش نگاه می کردم ...
واقعا زیبا و بی همتا بود مگه می شد کسی به اون نگاه کنه و عاشقش نشه ...
با هر زحمتی بود گفتم : تولد مامان شماست و شما نبودین ...
گفت : مامان من ؟
گفتم : خوب بله دیگه ...
خنده ی تلخی زد و سرشو آورد جلوی صورت من و گفت : زن بابام ...
انتظار هر حرفی رو داشتم جز همین ...
با تعجب گفتم : پوری خانم مادر شما نیست ؟
گفت : نه که نیست ... هرگز ... ولش کنین ... می خوای از این دلقک بازی که بابام راه انداخته راحت بشین ؟
گفتم : نمی دونم چی بگم ...
گفت : اگر حوصله ی اینا رو نداری من دارم فیلم نگاه می کنم اگر دوست دارین شما هم بیاین ؟ ...
گفتم : بدم نمیاد ....
ولی دروغ گفتم خیلی هم خوشم میومد ... اگر زهر هم به من می داد من باهاش می رفتم ... فکر کنم کسی متوجه اومدن رعنا و رفتن ما نشد ...
کنار اون سالن یک هال کوچیک دیگه بود ... یک پسر بچه دو ؛ سه ساله ی خوشگل که داشت با یک ماشین بازی می کرد و یک خانم هم مراقبش بود دیدم ...
اومدم با خانمه سلام و علیکی بکنم که رعنا گفت : ببرش تو اتاق خودش زود ...
و رو کرد به منو گفت : از این طرف بفرمایید ...
دست راست اون هال یک اتاق بود ...
رعنا درو باز کرد و به من گفت : بفرمایید ...
اتاق به نظرم تاریک اومد و با خودم گفتم چرا داره منو اونجا می بره ؟
ولی وقتی وارد شدم و درو بست دیدم یک نور کم رنگ اتاق رو روشن کرده ... یک تلویزیون خیلی بزرگ با کلی دم و دستگاه اونجا بود که ... راستش من نمی دونستم اون یک سینمای خانوادگیه و اونجا مخصوص همین کاره ...
والله تا اون زمان ندیده بودم ...
پرسیدم : اون پسر خوشگل برادرتونه ؟ ...
رعنا یک چراغ دیگه روشن کرد و خوب نور بهتر شد ...
گفت : نه خیر ... پسر پوریه ...
گفتم : یعنی پسر پرویز خان نیست ؟
گفت : چرا ... هست ولی برادر من نیست ... برادر من رفته استرالیا ... منم دارم میرم ...
پوری بمونه و ... ولش کنین میشه خواهش کنم کنجکاوی نکنین ...
فیلم خیلی ازش گذشته می خواین یکی دیگه بذارم ؟ ...
آره یکی دیگه می ذارم از اول با هم نگاه کنیم بهتره ... اهل چه جور فیلمی هستین ؟
گفتم : الان برای من فرقی نمی کنه هر چی باشه خوبه ...
گفت : منظورتون از الان چیه ؟ حوصله ندارین من بهتون تحمیل نمی کنم ... می خوام مطابق میل شما باشه ...
تو دلم گفتم الهی من فدات بشم که مطابق میل من رفتار می کنی ... مگه من مرده باشم تو بری استرالیا ...
ناهید گلکار