داستان این من و این تو
قسمت یازدهم
بخش سوم
ماهی پنج میلیون ... نمی دونستم چی بگم ... ولی این پولی نبود که اون به کارمنداش می داد ..
حتما از من انتظار بیشتر از یک کارمند رو داشت چون از حد انتظار من خیلی بالاتر بود .
نمی دونم اون همه پول رو برای چی به من می داد ...
اون روز بین ما قرار داد امضا شد و بابت اون دو ماه که کار کرده بودم و بعد از اون یک میلیونی که به من داده بود هیچ دریافتی نداشتم و اعتراضی هم نکرده بودم ...
یک جا نه میلیون به من چک داد و گفت : بابت دو ماهه ؛؛ من از اول باهات همین قدر حساب می کنم تو خیلی لیاقتت بیشتره ...
من فردا می خوام برم آنتالیا ... ولی من کیشم متوجه شدی ؟ کیش ؛؛؛ ... هیچکس نباید بفهمه ...
گفتم : چشم ...
حالا باید چشمم رو روی حرف دومش می بستم و نشنیده می گرفتم ... هنوز شرکت تعطیل نشده بود که بهش زنگ زدن ...
گفت : بله ... چیه ؟ .... چی ؟ ... ای داد بیداد اومدم ...
یک مرتبه پرویز خان رنگ از روش پرید و با عجله کتشو برداشت و همینطور که می پوشید راه افتاده و گفت :
با من بیا سینا بدو باید بریم خونه .... و خودش رفت ...
من زود آقا حیدر رو صدا کردم و کلیدها رو بهش دادم و سپردم حواسش جمع باشه ... که دیدم پرویز خان با ماشین اومده جلوی در و بوق می زد با عجله رفتم سوار شدم ....
من نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ...
پرویز خان از ناراحتی هی صورتش رو می مالید ، محکم دستشو به فرمون می گرفت و به خودش می پیچید پرسیدم : چی شده خوب به منم بگین ...
گفت : وای سینا بیچاره شدم ... کمکم کن ... بلیط های آنتالیا رو اشتباها تو خونه جا گذاشتم ...
پوری پیدا کرده یک فکری بکن ؛ زود باش ؛ تا اونجا فکر کن چی باید بگیم که باور کنه ... باید تو شاهد باشی ...
گفتم : شاهد چی ؟ منظورتون چیه ؟
ناهید گلکار