داستان این من و این تو
قسمت سیزدهم
بخش دوم
به نظرت همه چیز تقصیر مرده ؟
زنی که می دونه داره یک خونه رو خراب می کنه مقصر نیست ؟ ...
مرد که خوب زود گول می خوره این زنه که باید شرف داشته باشه ... و بدونه که باعث آسیب زدن به چند نفر میشه فقط برای اینکه یک مرد رو بدست بیاره ؟؟!!! به چه قیمت ؟ .... آدم نباید به فکر این باشه که ممکنه به دیگران آسیب برسونه ؟ ...
به نظر من تا زنی نخواد هیچ مردی نمی تونه اونو از راه بدر کنه ... حالا پوری از مردی که خودش اونو از راه به در کرده انتظار وفاداری داره ... آخه چطور میشه به مردی که بیست سال با یک زن زندگی کرده و بعد بهش خیانت کرده انتظار وفا داری داشت ؟ ...
حالا داره خودشو می کشه که چرا خیانت کردی روزهایی که مادر من تو این خونه عذاب کشید ... و من و رضا گریه کردیم و شدیم سه تا بدبخت سرخورده ,,
پوری خانم با دمش گردو می شکست ....
گفتم : یعنی میگی همه ی تقصیرها گردن پوری خانمه ؟
گفت : نه البته که نه ولی من واقعا به این اعتقاد دارم که هشتاد در صد این جور خیانت ها تقصیر زن هاست .. من خودم دوستی داشتم که ولش کردم ,, وقتی فهمیدم عاشق یک مرد پنجاه ساله ی زن و بچه دار شده ... می گفت برام مهم نیست که زن داره اون زنشو دوست نداره .... می خوام با اون باشم ...
آخه کدوم مرده که دست رد به سینه ی یک دختر جوون بزنه ... و دختره هم مشخص بود که برای پول این کارو می کنه ... لعنت به این آدما ...
سینا نمی دونم تو تجربه کردی یا نه ولی خیلی بده ... وقتی آدم شاهد از هم پاشیدن زندگی خودش و پدر و مادرش میشه خیلی عذاب می کشه ... تو چی ؟ کشیدی ؟
گفتم : نه ... پدر من جز مادرم حتی به یک زن نگاه نمی کنه ...
به شوخی هم دوست نداره از زن دیگه ای حرف بزنه وقتی یکی هم این کارو می کنه ناراحت میشه و اعتراض می کنه ... میگه دلیل نداره که آدم زن خودشو کوچیک و ناراحت کنه به خاطر یک شوخی بی مزه ... میگه من زنم و مادر بچه هام رو به خاطر حرف لق ناراحت نمی کنم ... البته اخلاق های خیلی بدی هم داره .
گفت : مثلا چی ؟
گفتم : خیلی به همه کار دخالت می کنه ... گیر میده ... باید سر ساعت شام و ناهارش حاضر باشه ... موقع خوابش که می رسه همه باید یا بخوابن یا حرف نزنن ... ولی از اون کارا نمی کنه و خلاصه مرد زندگی مادرمه ... کلا مرد پاک و با صداقتیه ... و همیشه سعی کرده اینو به ما یاد بده ...
ولی مثل اینکه برای زندگی کردن توی این دنیا کافی نیست باید بدی کردن رو هم یاد بگیریم و گرنه کلاهت پس معرکه اس ...
گفت : سینا ؟
گفتم : جااااااانم ...
گفت : ای اذیت نکن همون طوری که اول گفتی کافیه ، من کمبود محبت دارم دیگه ... تقربیا بی پدر و مادرم ... وقتی نداری خوب نداری ... ولی وقتی داری و یکی رفته و یکی هم نیست ... خیلی اذیت میشی ...
گفتم : رعنا ؟
گفت : جانم ...
گفتم : رسیدیم به خونه ی ما نگاه کن این خونه ی کلنگی ساخت پنجاه سال پیش مال ماست ... دلتو نمی سوزنم ... ولی پر از عشق و صداقته ... پر از نگاه مهربون و دلسوزه ...
( نگه داشتم در خونه ) گفتم : ببین حتی درشم حال آدم رو بهم می زنه و توی خونه هم بهتر از درش نیست ولی من این در رو دوست دارم از دور که چشمم بهش میفته احساس می کنم دارم میرم یک جای راحت ...
چون می دونم پشت اون چهار نفر هستن که حواسشون به منه ... و دوستم دارن ... اینا رو گفتم که بدونی درکت می کنم ...
من امشب اینو فهمیدم که مهم نیست در خونه ی آدم چطوری باشه ... مهم اینکه پشت اون در چطوری زندگی کنی ...
البته که ثروت خوبه ... ولی اگر قرار مثل تو باشه ... ( نفس بلندی کشیدم ) رعنا خیلی برات نگرانم ....
خنده ی تلخی کرد و گفت : چه تفاهمی ... خودمم برای خودم نگرانم ... بیام سارا رو ببینم ؟ ...
سری تکون دادم گفتم : الان نه اگر من با این لباس برم تو خونه هزار تا دری وری می شنوم چه از مامان و چه با شدت بیشتر از بابام و آخر از همه هم سارا ... یک ساعت فک می زنه و منو نصیحت می کنه ...
صبر کن جور می کنم با هم آشنا بشین ... انقدر با هم فیلم هندی نگاه کنیم که تو دیگه خسته بشی ... ولی ما سینما خانوادگی نداریم ... باید با ما بسازی ...
گفت : اگر توام نگاه کنی با چهارده اینچ هم می سازم ...
ناهید گلکار