خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۵:۳۲   ۱۳۹۶/۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیست و ششم

    بخش دوم



    از در اومدم بیرون ولی در واقع قصد داشتم برم بیمارستان تا ببینم اوضاع پرویز خان چی شد ...
    ولی رضا دنبال من راه افتاد و گفت : من گرسنه هستم میای بریم با هم شام بخوریم ؟ مهمون من ...
    گفتم : رضا جون به خدا خیلی خسته ام ان شالله باشه یک شب دیگه . شاید با رعنا اومدیم تا چند روز دیگه مرخص میشه ...
    گفت : باشه داداش . منو می رسونی خونه ی عمو ؟ ...
    گفتم : البته ...

    وقتی راه افتادیم پرویز خان زنگ زد و با صدایی که رضا هم می شنید گفت : سینا جان اگر تو اتاقی برو بیرون می خوام باهات حرف بزنم ... زنیکه دوباره مکافات درست کرده ...
    رضا پرید و گوشی رو از من گرفت ، داد زد : می کشمش اگر من اون پدرسگ رو نکشتم ...
    همش تقصیر تو بود اونو آوردی تو زندگی ما ؛ مامانم رو بیچاره کردی ، من و رعنا رو عذاب دادی . بسه دیگه یکم به خودت بیا این لجن رو از زندگی ما پاک کن ...
    من به زور گوشی رو ازش گرفتم و به پرویز خان گفتم : ببخشید تو ماشین بودیم رضا صدای شما رو شنید الان میایم پیش شما ؛؛ کجایین ؟
     گفت : اون دیوونه رو نیار حوصله ندارم با اونم جر و بحث کنم خودم دارم به اندازه ی کافی می کشم ... و گوشی رو قطع کرد .

    زنگ زدم به شرف خان و ازش پرسیدم : در چه حالی هستین ؟ پرویز خان کجاس ؟
    گفت : الان که خونه‌ی عمو هستیم ولی مثل اینکه پوری خانم شکایت کرده ... تو هم بیا ...

    رضا گفت : بریم ببینیم چی شده ؟
     گفتم : اگر بخوای خودتو کنترل نکنی من نیستم ... آدم باید صبر داشته باشه ... توام که مثل پرویز خان رفتار می کنی بهش گفتم کار دست خودت نده بازم رفت باهاش درگیر شد ...
    خوب همین میشه دیگه . قول میدی آروم باشی من میام و گرنه خودت می دونی ...
    همین طور که عصبانی بود گفت : باشه بریم قول میدم ...
    وقتی رسیدیم پرویز خان در باز کرد و خودش اومد جلو  آثار چنگ و زخم روی صورتش بود ...

    همه تو سالن نشسته بودن ، آقای مظاهری مجید و شرف خان ... و پسر کوچولوی پرویز خان اون وسط می پلکید و از چیزی سر در نمیاورد که چه خبره و مامانش کجاس ؟ ...

    گفتم : شما اول باید شکایت می کردین که اون اینطور سر و صورت شما رو زخمی کرده و توی بیمارستان با وجود یک مریض بدحال سر و صدا راه انداخته ...
    شرف خان گفت : همین کارو کردیم تا فهمیدیم داره شکایت می کنه رفتیم ولی بازم فکر کنم دردسر درست بشه چون پرونده ی قبلی داره ....
    پرسیدم : الان کجاس ؟
     گفت : مادرش اومد دنبالش و رفته خونه ی اون . کلی هم دری وری به عمو گفت . خانوادگی بی تربیت و نفهم هستن ...
    اون شب ما خیلی حرف زدیم …..

    پرویز خان می گفت : قفل درها رو عوض کنیم و دیگه تو خونه راهش نمی دم  ...
    پدرشو در میارم و چنین و چنان می کنم که آقای مظاهری عصبانی شد و سر پرویز خان داد زد : بسه دیگه ... یکم عاقل شو اینطوری دردسر رو بیشتر می کنی . اگر نمی خوای دیگه باهاش زندگی کنی و دوباره بامبول در نمیاری می شینیم باهاش حرف می زنیم ... و راضیش می کنیم بی سر و صدا بره دنبال کارش ...
    شرف گفت : راست میگن عمو جون ... الان رضا هست خاله هست و شما رعنا رو داری پروژه ی کیش رو داری دیگه نمی تونی برای اون انرژی بذاری ... بابا میره باهاش ...
    آقای مظاهری اومد وسط حرفش که : من نیستم ، خودتون ترتیب شو بدین . من با اون زن کاری ندارم ؛ گندی که پرویز آورده تو خونه ی ما ...
    شرف خان گفت : من و سینا و مجید میریم باهاش حرف می زنیم یک طوری راضیش می کنیم با پول و زبون خوش از زندگی شما ها بره بیرون ...
    خلاصه اون شب اونا رفتن خونه ی آقای مظاهری و منم رفتم خونه ی خودمون ...
    وقتی رسیدم خونه و چشمم به مامان و بابای خودم افتاد که هنوز منتظر من نشستن ... به نظرم رسید چقدر دنیای آدما با هم فرق داره ...
    پدر من خطایی نمی کرد و همیشه در آرامش یک زندگی یکنواخت ولی بی سرو صدا داشت ... که من همیشه شاکی بودم که اون چرا ریسک نمی کنه و خودشو به آب و آتیش نمی زنه تا زندگی بهتری داشته باشه ...
    ولی حالا نمی دونستم چی درسته و چی غلط ؟ آیا پدر من چون ذاتا این طوری بود زندگی آرومی داشت درست فکر می کرد ؟ و یا پرویز خان که همیشه دنبال هیجان و جنب و جوش بود ؟
     به هر حال اینو می دونستم که من ناخواسته به این نوع زندگی پر از استرس کشیده شده بودم ....




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان