خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۵:۳۸   ۱۳۹۶/۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت بیست و ششم

    بخش چهارم




    تا یک روز شیدا گفت که حال رعنا بهتره و چند روز بعد می برنش خونه ...
    من تو عالم خودم فکر می کردم که خدا به خاطر دعا های من اونو خوب کرده و به سجده افتادم و شکر کردم و به خودم قول و قراری که با خدا گذاشته بودم یادآور شدم ...
    و فردای اون روز یک دسته گل قشنگ خریدم و رفتم به دیدن رعنا در حالی که توی این مدت تمام فکر و ذکر من اون شده بود .
     انگار آدم دیگه ای بودم ... ولی وقتی سینا رو دیدم دوباره قلبم به تپش افتاد و نفسم داشت بند میومد ...
    خودمو کنترل کردم و از کنارش رد شدم ...

    رعنا از دیدن من خوشحال شد .. به من گفتن نباید با اون تماس بدنی داشته باشم برای همین نزدیک تختش نشستم ... طوری که پشتم به سینا بود ...
    پرویز خان و مادر رعنا با سینا حرف می زدن و منم داشتم برای رعنا تعریف می کردم که چقدر براش دعا کردم که پوری خانم در باز کرد و اومد تو من تازگی فهمیده بودم که اون مادر رعنا نیست و خیلی بیشتر برای رعنا ناراحت شدم ...
    پوری خانم مثل وحشی ها وارد شد و فحش های بدی می داد که حتی منم ترسیده بودم تنها کاری که کردم این بود که دست رعنا رو گرفتم تا آرومش کنم ...
    ولی اون زن حمله کرد به ژیلا خانم . من باورم نمیشد قیامتی بر شد و رعنا داشت گریه می کرد و می لرزید ...
    حالت بدی داشت ...

    سینا و پرویز خان اونو گرفتن ، کشمکش عجیبی بود از این طرف اون نمی خواست بره و از دست اونا فرار می کرد و فحش می داد و از طرفی اون دو نفر با زور اونو می کشیدن تا تونستن با خودشون بردن بیرون .
     ولی رعنا تو آغوش مادرش گریه می کرد و می گفت : مامان نمی تونم تحمل کنم به خدا دیگه نمی تونم ... منو از این زن دور کن ... تو که نبودی منو خیلی اذیت کرد ...
    باورت میشه مامان ... اون منو زد می دونستی ؟ می دونستی چقدر منو عذاب داد ؟

    ژیلا خانم همین طور که می لرزید و اشک می ریخت و دست می کشید سر رعنا و اونو نوازش می کرد گفت : تقصیر من بوده من نباید تو و رضا رو با اون تنها می گذاشتم ...
    من مادر بی فکری هستم ... ولی اون موقع دلیل داشتم ... آروم باش عزیز مادر ، الهی فدات بشم چشم ؛ یک کاری می کنم دیگه این وضع پیش نیاد ...
    وقتی از بیمارستان اومدم بیرون ... باز فکر کردم ...
    من در مورد رعنا چی فکر می کردم اون چه زندگی سختی داشت ...

    و من چطور قضاوت می کردم ... چقدر برای زندگی اون آه کشیدم ...

    خدایا منو ببخش ...




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان