داستان این من و این تو
قسمت بیست و هشتم
بخش دوم
ژیلا خانم با خواهرش و رضا نشسته بودن ... برای من تعریف کرد ...
داشتم رعنا رو راه می بردم که زنگ در به صدا در اومد . کارگر نسرین درو باز کرد گفته بود همسر پرویز خانه ...
خوب بیچاره نمی دونست نباید اونو راه بده ... یک مرتبه وسط خونه ظاهر شد ، زد تخت سینه ی نسرین و هلش داد می گفت : کثافت عوضی بچه ی منو مال خودت کردی ...
فریاد می زد و بچه رو صدا می کرد و فحش می داد ... واقعا این زن دیوونه شده ...
خوب رضا هم رفت جلو و هر چی از دهنش در اومد بهش گفت . ما برای اینکه رضا رو از اون جدا کنیم رعنا رو ول کردیم اونم اومد جلو ...
تا چشمش به رعنا افتاد شروع کرد تو سینه اش کوبیدن و نفرین کردن و رضا هم چند تا زد تو سرش اونم فحش می داد ...
خلاصه خیلی بد بود کتک کاری بدی شد ... آخرم پسرشو برداشت و با گریه و ناسزا رفت .... آخه چقدر آدم می تونه احمق باشه به رعنا می گفت متقلب ، الکی گفتی مریضی که ننه بابات رو بهم برسونی ... نمی دونم پرویز این زن رو از کجا پیدا کرده واقعا عقل درست و حسابی نداره ... باور کن ترسیدم به پرویز بگم اگر می فهمید دوباره می رفت سراغش ...
گفتم : حالا من مجبورم برم ...
رضا گفت : نه ولش کن من خدمتش رسیدم همچین زدم تو سرش که دو روز منگ میشه ... بذار یک روز می کشمش ... فوقش میرم زندان ولی مادر و خواهرم از دستش راحت میشن ...
بدبختی یک پسر هم داره ... که تا آخر عمر داداش ما شده ... خاک بر سرت کنن پرویز خان ... مرتیکه آشغال عوضی ... همش زیر سر اونه ...
نسرین خانم که هنوز رنگ به صورت نداشت گفت : بس کن دیگه خاله جون ... بابات کم دردسر درست می کنه ... توام می خوای مادرتو آزار بدی ؟ تو رو خدا عاقلانه رفتار کنین این زن کسی نیست که ما باهاش در بیفتیم ...
داشتیم حرف می زدیم که پرویز خان زنگ زد و گفت : کجا رفتی سینا ؟ چیزی شده ؟ ژیلا هم تلفنشو جواب نمیده ... رعنا خوبه ؟ تو کجایی ؟
گفتم : الان میام براتون تعریف می کنم ...
راه افتادم ...
گفت : خونه پیدا کردم بیا با هم بریم کاراشو بکنیم جای خوبیه ...
گفتم : چشم اومدم ...
ناهید گلکار