داستان این من و این تو
قسمت بیست ونهم
بخش سوم
وقتی ما رسیدیم ...
رعنا اومد به استقبال من ولی از دیدن مهسا جا خورد و با تعجب پرسید : تو دیگه کجا بودی ؟
این حرف رو طوری زد که مهسا ناراحت شد و گفت : اومدم یک سر به تو بزنم و برم ...
رعنا گفت : برای چی بری ؟ بیا ما منتظر سینا بودیم ناهار بخوریم ؛ بیا تو ، خوش اومدی . تو رو خدا ناراحت نشو فقط از دیدنت تعجب کردم همین ...
مامان و ژیلا خانم میز رو آماده کرده بودن و منتظر من شده بودن تا دور هم اون لوبیا پلویی که خیلی هم خوشمزه بود بخوریم ...
دو ماه گذشت رعنا روز به روز حالش بهتر می شد ... اوایل منو به زور اونجا نگه می داشتن ولی کم کم اون خونه شد خونه ی من ... حتی وسایل و لباسهامو هم آوردم ...
گاهی رعنا رو می بردم بیرون .. .
ولی بیشتر اوقات مخصوصا شب جمعه و روز بعد از اون همه خونه ی ما جمع می شدن ... می گفتن و می خندیدن ... به همه خیلی خوش می گذشت ...
ولی شیدا بیشتر بعد از ظهرها رو پیش رعنا بود ... گاهی هم مهسا و سارا رو خبر می کردن و با هم فیلم تماشا می کردن ...
تا بالاخره روزی رسید که فرداش ژیلا خانم و رضا باید می رفتن استرالیا ...
رضا اونجا دانشگاه می رفت و دیگه نمی تونست غیبت کنه ... برای همین بلیط هاشونو گرفتن و چمدون بستن ...
اون شب پرویز خان قبل از همه اومد ؛ مقدار زیادی زعفرون و پسته و چیزای دیگه گرفته بود ... اما از صورتش پیدا بود که خیلی ناراحته ...
رضا رفته بود خرید ... منم داشتم لباس عوض می کردم ...
چون قرار بود بازم اون شب همه دور هم جمع بشیم ... رعنا هم اومد پیش من وقتی داشتیم از در اتاق می رفتیم بیرون ...
دیدیم که اونا دارن حرف می زنن برای همین من برگشتم ولی رعنا گوش وایستاد .
گفتم : بده بیا کنار ...
گفت : صبر کن ببینم چی میگن ... شاید امید داشت مادرش قبول کنه و از رفتن منصرف بشه ...
پرویز خان گفت : تو رو خدا نرو بذار من اون زن رو طلاق بدم دوباره دور هم جمع بشیم ... ژیلا من تو را خیلی دوست دارم ... به خاطر رضا و رعنا این کارو بکن ، قول میدم جبران کنم ...
ژیلا خانم سری تکون داد و گفت : پرویز تو آدم نادونی نیستی ... خودت بگو من می تونم تو رو ببخشم ؟ نمیشه که هر کسی هر کاری دلش خواست بکنه ... و بگه ببخشید ... تو الان در مقابل اون زن و بچه اش مسئولی چرا به اونم خیانت می کنی ؟ خودت فکر نمی کنی آدم بدی هستی ؟ ... من که برنمی گردم ولی از کجا معلوم دوباره یکی دیگه زیر پات نشینه و تو بازم این کارو بکنی ؟
لطفا خودتو عوض کن ... اول هم با این زنی که باهاش چه درست چه غلط ازدواج کردی رو راست باش ... من بهت نصیحت می کنم به خاطر آرامش خودت درست زندگی کن ... از ما گذشت ...
تو زندگی آدم تاوان کارای خودشو پس میده ؛ این تو بودی که با اون زن رابطه برقرار کردی ...
به زور که وادارت نکرد . گیرم زیر پات نشست می خواستی قبول نکنی مگه بچه بودی عقل نداشتی ... دل منو به سختی شکستی ... دل اونو نشکن چون دیگه رعنا ، سینا رو داره و رضا منو ؛ ولی اون بچه ی دو ساله چی می خواد بشه ؟
پوری هم از ترس از دست دادن تو به در و دیوار می زنه ... برو زندگی کن اگر خوبه که بهتر ، اگر نیست توام یکم زجر بکش تا ببینی ما چی از دست تو کشیدیم ...
ناهید گلکار