داستان این من و این تو
قسمت سی و ششم
بخش ششم
مجید از ما عکس می گرفت و سینا روی یک صندلی با یک لبخند محو نشسته بود ...
طوری که هر کس اونو می دید متوجه می شد حواسش اینجا نیست ...
بعد از شام وقتی مهمون ها رفتن و خودمون مونده بودیم ...
شرف خان همه رو ساکت کرد و خبر داد که هم مهتاب و هم شیدا باردار هستن و به طور اتفاقی با هم متوجه شدن ...
قضیه این طوری بود که شیدا احساس می کنه ممکنه باردار شده باشه اول با بیبی چک امتحان می کنه ... و وقتی مثبت بود برای اینکه خاطرش جمع بشه میره آزمایشگاه مهتاب ... که آزمایش خون بده .
مهتاب هم میگه منم یکم شک دارم می خوای منم آزمایش بدم ؟ ...
و همین کارو می کنه و جواب هر دو مثبت میشه ... چون خودشون غافلگیر شده بودن ...
می خواستن این خبر رو این طوری به همه بدن ...
همه خوشحال شدن من به مامان زنگ زدم و گفتم : دو تا نوه برات تو راهه ...
نسرین خانم گوشی رو از من گرفت و با مامان صحبت کرد ... به هم تبریک گفتن ...
شرف خان که از خوشحالی روی پاش بند نبود آهنگ گذاشت و همه با هم رقصیدن به خصوص یاس که نهایت سعی خودشو می کرد که مثل بقیه اون وسط خودشو تکون بده ... و حسابی خوشحال بود ....
تا یاس خوابش گرفت ...
سارا می خواست بغلش کنه نرفت ، سینا هر کاری کرد نرفت ... تا من گرفتمش روی پام و دستهامو انداختم دور کمرش ...
اون سرشو گذاشت روی دست من و با صورتم بازی می کرد و کم کم خوابش برد ...
بعدا فهمیدم که این عادت اونه که باید با صورت یکی ور بره تا خوابش ببره ...
هنوز خواب اون سنگین نشده بود که صدای داد و هوار از توی حیاط اومد ...
باز پوری خانم سر و کله اش پیدا شده بود و این بار به بهانه ی پسرش اومده بود ...
وقتی به ایوون رسید ... یاس از خواب پرید و ترسید ...
سینا از جا پرید ... به قدری عصبانی بود که من ازش ترسیدم ...
و در یک چشم بر هم زدن حمله کرد به پوری که برای همه شگفت انگیز بود ...
تا حالا کسی سینا رو اونطوری ندیده بود ...
ناهید گلکار