داستان این من و این تو
قسمت سی و هشتم
بخش دوم
گفت : زر زیادی نزن ... من خودم می دونم که تو چیکاره ای ... خانم ؛ دخترت با شوهر من رابطه داره ، می تونی جلوشو بگیری یا من بگیرم ؟ ... الان مدت هاست سر کار نمیره و از شوهر من حقوق می گیره ، هیچ ،، ازش پرسیدین چرا دیگه شرکت نمیره و حقوق می گیره ؟ شوهر من رو داره سر کیسه می کنه حالا بپرس بابت چی ؟ ...
مامان گیج شده بود ... و زبونش بند آمده بود و نمی تونست حرف بزنه ؛ با التماس به من نگاه کرد ...
گفتم : تو رو خدا پوری خانم دست بردارین این حرفا چیه می زنین ؟ من دارم صبوری می کنم ... نمی خوام جنجال راه بیفته ... من قسم می خورم به پرویز خان کاری نداشتم و ندارم الانم جای دیگه ای کار می کنم ... براتون سوءتفاهم شده ...
یک مرتبه دستشو بلند کرد و با پشت دست زد تو دهن من و گفت : تو ( ... ) می خوری اسم شوهر منو به زبونت میاری ... مگه من ندیدم تو بیمارستان یکسره با هم بودین ؟ مثلا تو دلت برای رعنا می سوخت هر روز اونجا بودی ؟ کثافت ...
مامان عصبانی کفگیر رو برداشت و گرفت بالا و رفت به طرف اون و گفت : می زنمت ها ... تو غلط کردی دست روی بچه ی من بلند می کنی ... گمشو از خونه ی من برو بیرون ... من تا حالا اجازه ندادم کسی به بچه های من توهین کنه ... برو اگر راست میگی جلوی شوهرتو بگیر ... گمشو و گرنه آنچنان می زنمت که لت و پار بشی . یک ثانیه دیگه اینجا بمونی می دمت دست پلیس ... گمشو ...
پوری همین طور که داشت میرفت گفت : از خونه زندگیتون معلومه چه سطحی هستین ... اون دو تا بچه ات شرف و شیدا رو گول زدن و اینو فرستادی تا پرویز رو خام کنه ، کور خوندین ... که بتونین شوهر منو تیغ بزنین ... من نمیذارم ,, پدر پدر شما رو در میارم غربتی ها ...
من مونده بودم چیکار کنم !! واقعا ازش ترسیده بودم چون چند بار دیده بودم که چه کارایی از دستش بر میاد .. مامان چند تا هلش داد و از در خونه بیرونش کرد و درو بست ...
داشتم فکر می کردم چیکار کنم تا اون این حرف رو جای دیگه ای نزنه ... نکنه بقیه باور کنن که راست باشه ...
مامان همون کفگیر رو گرفت طرف من و گفت : شیرم حرومت باشه ؛ من تو رو اینطوری تربیت کردم ؟ ...
می کشمت ... به خدا مهسا زنده نمی ذارمت ...
گفتم : چی میگی شما ؟ مگه حرف اونو باور کردین ؟ ...
ناهید گلکار