خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۵:۲۹   ۱۳۹۶/۱/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و هشتم

    بخش سوم



    گفت : راستشو بگو ... بیچاره زنه داشت می مرد ... مرض که نداره بیاد در خونه ی ما به تو تهمت بزنه ؛ که چی بشه ؟ اگر یک چیزی نبود که اون آبروی خودشو نمی برد ...
    گفتم : وای مامان تو رو خدا صبر کن من برات توضیح بدم ....
    گفت : توضیح بده ولی راستشو ,, بگو ببینم چه غلطی کردی ؟ ... می کشمت به خدا ... خونت برای من حلال شد ... من اینطور دختری تربیت نکردم ... زحمت کشیدم پول حلال در بیارم که تو حرامش کنی ؟ ... وای مادر ، کمکم کن چه مصیبتی ؟ ای خدا ... آبروی منو بردی ؛ آبروی مهتاب و مجید رو هم بردی ...

    داد زدم : بسه دیگه,, آخه  شما چرا باور می کنین من همچین کاری کرده باشم ؟ منو نمی شناسی ؟ تا الان کوچکترین خطایی از من دیدی که فکر می کنی با مرد زن دار رابطه دارم ؟ ...
    گفت : اون شب ها که می رفتی ... وای خدا نه ...
    گفتم : مامان جان خودت صد بار زنگ نمی زدی ؟ با هما حرف نمی زدی ؟ من خونه ی هما بودم اون شوهرش شب کاره ... خونه نیست ...

    و گریه افتادم ... و گفتم : ازتون توقع نداشتم ... حتی نباید به من شک می کردی چه برسه خودتم به من تهمت بزنی ....
    مامان دستشو گذاشت روی قلبش و به نفس نفس افتاد ... و خیس عرق شد و نشست روی زمین ...
    سرشو گرفتم تو بغلم و گفتم : به جون خودت قسم اون زن دیوونه است ، تو رو خدا خودتو ناراحت نکن آروم باش تا برات توضیح بدم ... تو رو خدا مامان حرف بزن ...
    اون نمی تونست نفس بکشه و حالش بد بود ... با عجله گوشی رو برداشتم و به منیره زنگ زدم و با گریه  گفتم : مامان حالش بده ، زود خودتو برسون ...

    و بعدم به مجید زنگ زدم ... سوال پیچم کرد که : چرا اینطوری شده ؟

    مجبور شدم بهش بگم که پوری اومده بود خونه ی ما و خلاصه یک چیزایی بهش گفتم ...
    گوشی رو که قطع کردم منیره زنگ زد ...
    پرسید : بگو چه علائمی داره تا اگر چیزی لازمه بگیرم بیارم ... منم حالت مامان رو براش گفتم ...

    یک ربعی طول کشید تا منیره و مجتبی رسیدن تا اون موقع مامان یکم نفسش بهتر شده بود ولی هنوز درست نمی تونست نفس بکشه ...
    منیره اونو معاینه کرد و به مجتبی گفت : توام یک نگاهی بکن ...

    اون گوشی گذاشت روی قلب مامان و گفت : نه خدا رو شکر ... ولی بازم باید ببریمشون بیمارستان تا یک چک کامل بکنه ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان