خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۶:۵۵   ۱۳۹۶/۱/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سی و نهم

    بخش چهارم



    تو این مدت پرویز خان دنبال کاراش بود که بره استرالیا ...

    نمی دونم امیدی به برگردوندن ژیلا خانم داشت یا فقط برای دیدار می رفت .... به هر حال یک هفته ی بعد آژانس رو به من سپرد و شش ماهه رفت ...
    خوب مسلمه که وقتی اون نبود مسئولیت من هم سنگین تر می شد ... در حالی که توی مراسم عقد سارا و وحید هم افتادیم ...
    در واقع سارا نتونست از خیر اون ازدواج بگذره و وحید هم برای اینکه ما رو راضی کنه یک کار نیمه وقت پیدا کرده بود ... خوب قرار بر عقد گذاشتیم و من مونده بودم که یاس رو چیکار کنم البته هنوز سارا به من کمک می کرد ، ولی بیشتر اوقات باز خونه ی مادرم می موندم تا مشکل جابجایی صبح ها رو نداشته باشم ...

    و این طوری هر دو آواره و سر گردون بودیم ...
    با این همه من شکایتی نداشتم ... به این جور زندگی عادت کرده بودم ...
    تا عقد سارا که همه چیز عوض شد ...
    باز مهسا برای کمک به سارا اومد خونه ما ...
    گویا سارا ازش خواسته بود ... نمی دونم داشتن چیکار می کردن که یکسره با هم بودن ... البته سمیرا هم بود ...
    هر وقت میومدم خونه اونا توی یک اتاق با هم کارایی رو انجام می دادن ...
    گاهی با سارا می رفتن بیرون و مدتی طول می کشید تا برگردن ...

    چون مسئله مهسا بود من تا اونجایی که می شد دخالت نمی کردم ...
    یک روز به عقد مونده بود که یک بعد از ظهر من خونه خوابیده بودم ...
    سارا اومد کنارم و آهسته گفت : داداشی ... داداش ... سینا ؟
    لای چشمم رو باز کردم و گفتم : تو ماموری هر وقت من خوابم برد بیای منو صدا کنی ؟ هان ؟
    گفت : الهی بمیرم ببخشید ... خوب تو داداشمی کمک می خوایم ... یا خودت با ماشین ما رو ببر یا سوییچ بده خودمون بریم ...
    گفتم : گواهینامه گرفتی ؟ راننده که نیستی ...
    گفت : یواش میرم قول میدم اتفاقی نیفته و زود برمی گردیم ...
    پرسیدم : حالا کجا می خوای بری ؟

    گفت : لباسم رو بگیرم و بعدم بریم یک چیزایی سفارش دادیم بگیریم ...

    بلند شدم و پرسیدم : یاس کو ؟ ...
    گفت : داره بازی می کنه اگر بیای یاس رو هم می بریم ...
    گفتم : باشه برو الان میام ....
    حاضر شدم و اومدم از اتاق بیرون دیدم یاس نیست ...

    گفتم : سارا کو بچه ؟...

    مامان اومد جلوی من و با چشم و ابرو طوری که من متوجه بشم منظوری داره ؛ گفت : خیالت راحت با مهسا خانم رفته بیرون کنار ماشینت منتظرن آقا ,, ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان