خانه
101K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۳:۳۲   ۱۳۹۶/۲/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت چهلم

    بخش اول



    این من ( سینا ) :
    شرف گفت : من نمی خوام تو رو وادار به کاری بکنم ولی خودت به حرفی که می زنی فکر کن ... با رعنا زندگی می کنم یعنی چی ؟
    اون رفته آقا جان ... رعنایی دیگه وجود نداره ... اگرم باشه Y میگن دیگه زن تو هم نیست ... خجالت بکش حرفای تو مال قصه هاست ...
    این بچه سر و سامون می خواد . بکش اینور بکش اونور ؛ شد زندگی ؟ فردا میره مدرسه یکی باید مراقبش باشه یا نه ؟
    دیگه سارا هم شوهر کرد و رفت , حالا به مامانت که نمی تونه یک دقیقه باباتو ول کنه , امید داری ؟
    نمیشه آقا سینا ، نمیشه ... باید یک فکری برای زندگی خودت بکنی ...

    رعنا تو قلبته , باشه .... نمی شه یاد و خاطره ی اونو فراموش کرد , درست ... ولی تو و یاس زندگی می خواین .....
    گفتم : واقعا تو نمی دونی چی میگی ؟ من برم به مهسا بگم بیا بچه ی منو نگه دار یا هر کس دیگه ...
    چطور یک دختر رو بدبخت کنم برای اینکه سر و سامون بگیرم ... مشکله می دونم ,, ولی من دارم باهاش کنار میام و شکایتی ندارم ... برای یاس هم پرستار می گیرم ...
    اون دیگه از من انتظار عشق و محبت نداره ... شرف جان زنی که می خواد بیاد با من زندگی کنه حیوون نیست , آدمه ... دل داره ...
    اون آدم احساس داره ,, ازدواج می کنه به امید خوشبخت شدن و گرفتن عشق .....

    وقتی مایوس شد , زندگی میشه جهنم ... هم برای اون هم برای من و یاس ... تو اینو می خوای ؟
    منم حیوون نیستم که کسی رو دوست نداشته باشم بتونم کنارش زندگی کنم ...

    من این کارو در حق هیچکس نمی کنم ... اصلا تو چی میگی ؟ اگر به مهسا بگی به خدا می زنه تو دهن من ...
    آبرویی برای ما نمی مونه ... ول کن مهسا رو شرف جان ... بد میشه دیگه ام شوخی نکن , من نمی خوام باعث بدبختی یک نفر بشم ....
    گفت : تو کسی رو بدبخت نمی کنی ... با شناختی که ازت دارم این کارو نمی کنی ... من می دونم ... ولی منم الان نمیگم زود برو اونو بگیر ...
    حداقل بهش فکر کن ...

    من دیدم که چطوری مهسا یاس رو با علاقه بغل می کنه و از ته دلش می بوسه ...
    خوب شاید به خاطر اینکه به تو نزدیک بشه , اگر دیدی نمی خوای بگو نه ، کسی مجبورت که نکرده ...
    گفتم : امکان نداره ... تو خیلی بدی فکرای بدی می کنی . چرا ما آدما وقتی دو نفر زن و مرد رو می بینیم که حتی با هم حرف می زنن فورا یک چیزی بهشون می بندیم ؟! ...

    والا اون دختر مهربونیه ... خوب می بینی که یاس هم دوسش داره ... خوب این دلیله  اینه که بیاد زندگیشو به پای من و بچه ام بریزه ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان