خانه
103K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۷:۲۱   ۱۳۹۶/۲/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت چهل و چهارم

    بخش ششم



    و یاس رو از من گرفت ...
    یاس بغض کرد و گفت : بابایی ترسیدم ...
    پرسید : از چی بابا ترسیدی ؟ بهم بگو ببینم .
     گفت : از خانم ترسیدم ...
    گفت : خانم که ترس نداره ... و همین طور که یاس بغلش بود نشست روی مبل و از من پرسید : چی شده ؟ توام حالت خوب نیست ... خانم کیه ؟
    گفتم : یاس رو بذار رو مبل شیرشو بخوره ... منم یک چایی درست کنم , برات تعریف می کنم ...
    یاس عادت داشت روی مبل دراز بکشه و با یک دست شیشه رو بگیره و با انگشت دست دیگه اش موهاشو لوله کنه و اینطوری شیر می خورد و گاهی هم می خوابید ) ...
    سینا گفت : توام بشین ... من میرم چایی می ذارم , تو خوب نیستی ... گریه ام کردی ؟ ای داد بیداد ... چی شده ؟ بگو ... همین الان تعریف کن ... بشین ...
    تو رو خدا بشین ... می خوای برات آب بیارم ؟

    و همین کارو کرد ... و زود یک لیوان آب داد دست من ...

    و نشست جلوی روم و پرسید : چی شده ؟ بگو کسی اذیتتون کرده ؟ دعوات شده ؟
    گفتم : نه , صبر کن برات تعریف می کنم ...

    لیوان آب رو تا ته سر کشیدم ... از بس نگران من شده بود فورا شروع کردم ...
    و عین واقعیت رو گفتم ... 

    در بین حرفای من عکس العمل نشون می داد , به خودش می پیچید و هی می گفت : وای خدا ... خدایا شکرت که به من رحم کردی ...

    و یاس رو نوازش می کرد و خیره شده بود به اون ...
    تا حدی که اشک تو چشمش جمع شد ... پشت سر هم می گفت : ای داد بیداد ... ای داد بیداد ....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان