خانه
103K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۷:۲۶   ۱۳۹۶/۲/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت چهل و چهارم

    بخش هفتم



    جریان پلیس و کاری که با زنه کردم رو هم بهش گفتم و می دونستم که سینا به راحتی از این موضوع نمی گذره ...
    خودمو آماده کردم که منو سرزنش کنه و عکس العمل بدی نشون بده ....
    و اینم می دونستم این مسئله در همون روز اول , بین ما فاصله ی بیشتری ایجاد می کرد که به این زودی من نمی تونستم جبرانش کنم ...
    موقعی که تعریف می کردم اینو حتم داشتم و منتظر عواقب اون بودم .....

    حرفم که تموم شد ... نگاهش روی من ثابت موند , سرشو تکون داد و گفت : چی بگم ... خیلی خدا بهمون رحم کرد ...
    تقصیر من شد ... وای ... وای من باید باهاتون میومدم ... خیلی اذیت شدی ؟ ببخشید تنهات گذاشتم ...
    حالا دیگه خودتو ناراحت نکن ... به خیر گذشت ... وای چقدر عذاب کشیدی مهسا ... خودمو جای تو گذاشتم , خیلی بد بوده ... می تونم درک کنم چه حالی داشتی ... متاسفم ...

    اون وقت من اینجا خوابیده بودم ... کاش باهاتون میومدم ...

    و گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامانش و پرسید : کسی که خیلی ترسیده , چی بخوره خوبه ؟ ...
    گل گاوزبون ندارم ، لیمو دارم ... چطوری درست کنم ؟ ... باشه فهمیدم ... نه , الان نه ... بعدا براتون تعریف می کنم ... مهسا ترسیده ... گفتم که باشه , بعدا زنگ می زنم .....

    من گفتم : سینا لازم نیست ...
    گفت : نه بابا ... مامان میگه آدم که حرص و جوش بخوره باید گل گاوزبون بخوره ... من یادم رفته بود اسمش چی بود ...

    و با عجله لباس پوشید و از خونه رفت بیرون ...

    من حیرون و متعجب همین طور نشسته بودم ...
    یاس خوابش برده بود ولی قدرت نداشتم بذارمش سر جاش ... و قبل از اینکه من کاری بکنم و از بهت در بیام اون برگشت , با چند بسته گل گاو زبون ...
    من چایی رو دم کرده بودم , گفتم : نمی خواد , بهتر شدم ... بیا چایی بخوریم ...

    گفت : نه برای بهتری نیست که ,, باید حتما بخوری ... و گرنه بعدا روت اثر می ذاره ...

    و خودش مشغول شد و برای من گل گاو زبون با لیمو و نبات رو درست کرد ....
    برای خودشم ریخت ... و همش به من می گفت : از جات تکون نخور ... تو هول کردی ...
    باورم نمی شد ...
    مثل خواب و رویا بود ... از شدت ناباوری , موهای تنم مور مور می شد ...

    بهش نگاه می کردم ... تو دلم گفتم : عزیزم ../ می دونستم تو خوبی ../ ولی نه تا این اندازه ...

    و چقدر کار خوبی کرده بودم که باهاش ازدواج کردم ...
    حتی اگر تا ابد عاشق من نمی شد ... بازم دوستش داشتم و هر کاری از دستم بر میومد برای خوشبختی اون می کردم ....
    بوی اون گل گاو زبون و لیمو ، خوش ترین و دل انگیزترین چیزی بود که در تمام عمرم احساس کرده بودم ...

    بوی خوشبختی می داد ... بوی امید به زندگی ... و بوی عشق ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان