داستان این من و این تو
قسمت چهل و نهم
بخش دوم
من که از این حسادت مهسا و کاری که کرده بود کلی تعجب کرده بودم ... گفتم : برای چی اینطوری می کنی ؟ فقط داشت با من حرف می زد ... خیلی زشت بود ...
گفت : واقعا آقا سینا ؟ اینطوریه ... هیچی نگو که دارم از عصبانیت دیوونه میشم ...
گفتم : تو یا من ؟ این منم که باید عصبانی باشم ...
پرسید : چی گفتی ؟ تو برای چی عصبانی باشی ؟
هر جا می ریم اون دختره رو خبر می کنی و همراه ما میاد و اعصاب منو خورد می کنه ... بعد تو عصبانی هستی ؟!
من کار ندارم ... تو راست میگی , حق با توست ... من اشتباه کردم و به من گفتی هر وقت نخواستی طلاقم میدی ...
حالا به همین زودی این اتفاق افتاد ... فهمیدم که نمی تونم هیچ وقت جایی تو قلب تو داشته باشم ...
همینجا دوباره قرار می ذاریم همون طور که توی یک جلسه شروع کردیم , همون طور با یک جلسه تمومش می کنیم ...
من از اینجا یکراست میرم خونه ی مامانم ...
عصبانی شدم و گفتم : ببخشید با یک جلسه شروع شد ولی دیگه خونه ی خاله که نبوده بیای و بری ... امروز می خوای فردا نمی خوای ... تصمیمت رو باید از اول می گرفتی ...
من که مسخره ی دست تو و اون پسره ی الدنگ نیستم ...
پیداش نکردم وگرنه حسابشو می گذاشتم کف دستش ... من که می دونم اومده کیش ...
پیداش می کنم و کاری می کنم تا آخر عمرش پشیمون بشه ...
توام حق نداشتی وقتی کس دیگه ای رو دوست داشتی با من ازدواج کنی ...
گفت : چی ؟ چی گفتی ؟ کس دیگه ای رو ؟ کی اومده کیش ؟ من از حرفات سر در نمیارم ... بگو ببینم کی اومده کیش ؟ ...
گفتم : بدم میاد اسمشو به کار ببرم ... خودت بهتر می دونی ...
انگشتشو گرفت جلوی منو و گفت : ببین سینا اون روی منو بالا نیار ... رک و راست حرف بزن ببینم چی میگی ؟
من متوجه نمی شم و این حرف تو فقط تهمته و می خوای منو ناراحت کنی تا کارای خودتو ماست مالی کنی ...
پس بگو تا منم بدونم ...
ناهید گلکار