خانه
336K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۶:۰۷   ۱۳۹۶/۵/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت هشتاد و چهارم

    بخش چهارم




    خیلی ناراحت شدم ...حالا می فهمم که چرا من اونقدر با ازدواج سوسن و میلاد مخالف بودم ...
    روزها از پس هم می گذشتن و میلاد هنوز نتونسته بود بره سر کار ولی حال روحیش بهتر شده بود ...

    تا بالاخره مجید توی یک کار خونه براش کار پیدا کرد و مشغول کار شد ...
    و من تمام مدت سرگرم نگهداری از امیر بودم ... به درس و مشق اون می رسیدم , کاری که برای میلاد و باران نکرده بودم حالا برای امیرعلی می کردم ...
    ولی اون بچه همیشه نگاهش به تلفن بود ... هر بار که زنگ می خورد , مضطرب می شد و فکر می کرد سوسن زنگ زده و با نا امیدی می رفت گوشه ای و حرف نمی زد ...
    چند بار خواستم خودم یواشکی به سوسن پیغام بدم که یک بار هم شده این کارو بکنه ولی پشیمون شدم ....
    مهدیه بهترین کسی بود که می تونست اونو سر حال بیاره ... اغلب روزها از سر کارش میومد خونه ی ما و بیشتر وقتشو صرف امیرعلی می کرد و این برای من کمک بزرگی تو مراقبت از اون بچه بود ...
    نزدیک عید بود و بعد از سال ها مامانم داشت میومد ایران و من خیلی کار داشتم ...
    مهدیه اومد کمک من ... حالا می دیدم که اون اقلا هفته ای دو سه روز به من سر می زنه و همین دلمو گرم می کرد ... در حالی که باران و هانیه فقط آخر هفته ها می تونستن بیان ...
    نازنین هم دوباره باردار شده بود و کمتر میومد تهران ...
    همونجا ورامین یک خونه ی بزرگ خریده بودن که جای خیلی خوب و باصفایی بود ... یکی دوبار هم ما رفتیم ورامین و خیلی خوش گذشت ...
    اون روز مهدیه داشت برای خونه تکونی به من کمک می کرد ...
    وقتی خسته از کار نشستم , دو تا چایی ریخت و اومد کنارم نشست و پرسید : رعنا جون خیلی مامانتون رو دوست دارین ؟
    گفتم : آره عزیزم , معلومه ... خوب مادرمه ...
    گفت : خیلی با ابهت و شیکه درست مثل خودتون ... دلم می خواست تیپ شما رو داشته باشم ...
    گفتم : تو که خودت اینقدر خوشگلی , شکل ماه می مونی قربونت برم ...
    گفت : ولی کسی منو آدم حساب نمی کنه ... نمی دونم چرا ؟

    گفتم : از بس بیخودی می خندی و شوخی می کنی , همه فکر می کنن همه ی کارات شوخیه ...
    گفت : می دونی رعنا جون من الان بیست و هشت سالمه , کسی از من نمی پرسه چرا ازدواج نمی کنم ...
    گفتم : برای اینکه زشتی کسی تو رو نمی گیره ...
    گفت : بدون شوخی رعنا جون ... اگر یک دختر از یک پسر خواستگاری کنه , خیلی بده ؟
    گفتم : نه , چرا بد باشه ... حالا می خوای منو ببری خواستگاری ؟
     گفت : آره ...

    پرسیدم : واقعا راست میگی ؟
    گفت : می خوام میلاد رو برای من خواستگاری کنین ... میشه من زن میلاد بشم ؟ ...
    از جام پریدم ... چیزی که هرگز تصورشو نمی کردم همین بود ...
    گفتم : الهی من فدات بشم خاله ولی فکر نکنم میلاد نسبت به تو احساسی داشته باشه ... اونو که می شناسی چقدر چشم پاک و نجیبه ...
    گفت : منم چشم پاک و نجیبم ولی من از بچگی میلاد رو دوست داشتم ... می ترسم یک مرتبه بیاد و بگه می خوام با کس دیگه ای ازدواج کنم ... اون وقت برای همیشه میلاد رو از دست می دم ...
    گفتم : مهدیه داری راست میگی ؟ آخه لحنت مثل شوخیه ... من نمی تونم بفهمم که شوخی می کنی یا جدی میگی ...
    گفت : رعنا جون به خدا راست می گم ...

    گفتم : بلند شو خودتو جمع کن دختر ... میلاد الان یک پسر ده ساله داره ... تو می تونی باهاش کنار بیای ؟ ...
    گفت : از خدا می خوام ... امیرعلی رو خیلی دوست دارم , اونم منو دوست داره ... به خدا خوشبخت می شیم رعنا جون ...
    من دیگه حرف رو عوض کردم ... نمی خواستم به مهدیه امید بدم چون نمی دونستم که نظر میلاد چیه ...  ولی خودم خیلی دلم می خواست که مهدیه عروسم بشه ...
    چرا تا اون زمان اصلا بهش فکر نکرده بودم ؟! دختر به این خوبی کنارم بود و بهش توجهی نمی کردم ...

    مهدیه قبل از این که میلاد بیاد , رفت ...
    موقع رفتن با خنده گفت : برم که دیگه روم نمیدشه تو صورت میلاد نگاه کنم ... شما هم رعنا جون فراموش کن من چی گفتم ... راستش پشیمون شدم ... خودمو سبک کردم , آره ؟

    گفتم : برو خجالت بکش ... نه , هیچ وقت تو سبک نشدی ... من عاشق این شجاعت فکری تو هستم ... خودمم یک روز همین طور بودم ... اگر مریم خواهر واقعی من بود , می گفتم به من رفتی ...
    گفت : ولی از بچگی شما الگوی من بودین و تحسینتون می کردم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان