خانه
107K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۷:۱۳   ۱۳۹۶/۸/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت سی و نهم

    بخش سوم




    سه روز بعد یکی با شماره ی ناشناس به من زنگ زد ...

    جواب ندادم چون می ترسیدم که نسترن باشه ... ولی دوباره زد ... این بار جواب دادم و فورا صدای متین رو شناختم ...
    گفت : سلام برزو , منم متین ...
    گفتم سلام , شناختمت ... خوبی ؟ پیدات نیست ...
    گفت : گرفتارم ... اصلا از خونه در نمیام , حال و روز خوبی ندارم ... نسترن چند روزه مرتب زنگ می زنه و گریه و زاری می کنه که پدر تو رو دربیارم ... میگه اذیتش کردی ... زیر سرت بلند شده , آره ؟
    و بلند خندید ...

    گفتم : تو چی فکر می کنی ؟ منو اینطور آدمی شناختی ؟ متین تو حداقل حرف منو بفهم ... از دست نسترن دیوونه شدم ... خدا رو شاهد می گیرم که خودش باعث شد ... من نه هرگز بهش خیانت کردم نه کار بدی در حقش ...
    همش تو تخیلات خودش از من یک دیو ساخته و داره به پای اون مرثیه می خونه ...
    حالام مهرشو برده گذاشته اجرا ... منم ندارم ولی باور کن حاضرم برم زندان و دیگه با اون زندگی نکنم ...
    گفت : می دونم چی میگی ... درکت می کنم ... خیالت راحت من حرفاشو باور نکردم چون نسترن رو می شناسم ... با منم اون وقت ها همین کارو می کرد ... هیچ وقت مثل یک خواهر دلسوز با من حرف نزد .. .
    بهم توهین می کرد و داد می زد مفت خور , انگل اجتماع .... معتاد بدبخت ...
    منو عصبی می کرد و دعوا می کردیم ... برای همین ترجیح می دادم اصلا خونه نرم ...

    خلاصه سرت رو درد نیارم , وقتی داشت برای من تعریف می کرد یاد خودم افتادم و حدس می زدم که بازم داره یاوه میگه ...
    به هر حال می خواستم حالی ازت بپرسم و ببینم تو چی میگی ...
    گفتم : از تو ممنونم , تو تنها کسی هستی که درکم کردی ولی فکر نمی کنم فریده جون و آقای زاهدی اصلا حرفای من رو باور کرده باشن ...
    گفت : یک چیزی بهت میگم به کسی نگو ... اونا هم می دونن , ما همه تو رو می شناسیم ... بابا خیلی باهاش حرف زده ولی زیر بار نمی ره ... کلا از اول اینطوری بود ... از بچگی لوسش کردن ... خودخواه و ازخودراضی بود ...
    اصلا نمی دونم چرا ما خواهر و برادر هیچ کدوم نمی تونیم رنگ خوشبختی رو ببینیم ... چون فکر مریض و بیماری داریم ... منم مثل اون به همه شک دارم , حالا چرا ؟ نمی دونم ...
    به هر حال تو خودتو نجات بده ... من با نسترن حرف می زنم که توافقی طلاق بگیرین و مشکلی پیش نیاد ...


    و یک هفته بعد از اینکه اعسار من برای قسط بندی مهریه اومد , آقای زاهدی زنگ زد و گفت : بیا توافقی از هم جدا بشین ... فقط کمی صبر کن تا نسترن رو راضی کنم ...


    من فورا به وکیل گفتم تا کارای لازم رو انجام بده و تا رضایت نسترن یک ماهی طول کشید که با ماهی یک سکه از من جدا بشه ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان