خانه
38.7K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۳:۳۲   ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت دوم

    بخش اول



    فرح مثل زنبورزده ها در حالی که بالا و پایین می پرید , از پله ها اومد بالا ...

    منم که فکر می کردم هر چه زودتر به فرح برسم از کار مسعود زودتر سر در میارم , سر پله ها منتظر شدم ...
    خودشو انداخت تو بغل من و شروع کرد به گریه کردن ...
    گفتم : گریه نکن ... تو رو خدا بیا منو زودتر خواب کن , دیر میشه ... بدو ...
    گفت : یک چیز داغ بده بخورم گلوم خشک شده ...
    گفتم : بهت می گم دیر می شه , دست دست نکن ... منو خواب کن , بعدا برات قهوه میارم ...
    گفت : نه , الان می خوام ... نمی تونم حرف بزنم , بی رحم ...


    رفتم تو آشپزخونه ... اون ادامه داد : تو راه زنگ زدم به احمد , پرسیدم کجایی ؟ بی شرف خونسرد جواب داد : داریم با مسعود می ریم سر ساختمون ...
    منم گفتم : پیش توام , بیاد اینجا دنبالم ... پس لابد مسعود دروغ نگفته ...


    یک قاشق نسکافه ریختم تو لیوان و آب جوش ریختم روش و آوردم گذاشتم جلوش و چهار زانو نشستم و چشممو بستم و گفتم : فرح , تو رو خدا زود باش ... می ترسم دیر بشه ...
    فرح یک سیگار روشن کرد و یک کم از نسکافه اش خورد ...
    گفتم : سیگار ؟ تو که سیگاری نبودی , اینو از کجا آوردی ؟

    چشماش حلقه ای از اشک داشت ... گفت : خریدم شاید یکم آروم بشم ...

    گفتم : ولش کن , این گند و کثافت رو می کشی بدتر حالت بد میشه ... نکش , بیا منو خواب کن ...
    دستشو گذاشت روی سرم و تمام اون مراحل رو طی کردیم ...
    ولی من واقعا هیچی نمی دیدم ... نه مسعود رو دیدم نه احمد ...
    اصلا به جز نورهایی که تو شبکیه ی چشمم تولید می شد چیز دیگه ای نه به ذهنم می رسید نه می دیدم ...
    دوباره چاکراهای منو بست و چشمم رو باز کردم ...
    گفت : تو تمرکز نداری یا ضمیر ناخودآگاه تو نمی ذاره اون چیزی رو که نمی خوای ببینی ...
    الان نمی شه دیگه ... تو نگران نباش , من حال هر دوشون رو جا میارم ...
    گفتم : اوییییی ... چی داری میگی ؟ هنوز که معلوم نیست مسعود این کار رو کرده باشه یا نه , تو به اون چیکار داری ؟ من از اون خاطرم جَمعه , می دونم به من خیانت نمی کنه ...
    تازه فکر کنم تو در مورد احمد آقا هم اشتباه می کنی ...
    درسته که معصوم بیوه شده ولی خوب دو تا بچه داره ... یکمی هم چِندشه ... من که زنم , دوستش ندارم ... تو که خیلی از اون سری ...
    نه , فکر نمی کنم احمد آقا اهل این کارا باشه ...
    گفت : تو ساده و بی خیالی , به هیچ مردی نمی شه اعتماد کرد ... مادربزرگ من می گفت به جیش بچه اعتماد کن ، به مرد نکن ...
    حالا این خط این نشون ... اگر اونا با هم یک کاری نمی کردن , من اسمم رو عوض می کنم ...
    گفتم : ای بابا فرح , من خط و نشونت رو پاک کردم ... نمی خوام حرفت راست در بیاد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان