خانه
38.7K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۳:۳۶   ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت دوم

    بخش دوم



    احمد آقا بالا نیومد و فرح حاضر شد و رفت ...
    همین طور که داشتم شام رو آماده می کردم , زیرچشمی مسعود رو می پاییدم ...
    ببینم فرقی کرده ؟ ... دیدم , نه ... مثل همیشه است ... خونسرد و خسته به نظر می رسید ...
    لباس هاشو انداخت رو تخت و رفت دستشویی ...
    فورا اونا رو وارسی کردم ... قلبم داشت میومد بیرون , از بس که وامونده تند می زد ...
    چیزی تو لباس هاش ندیدم ... بعد پیرهنشو بو کردم ... وایییی بوی عرق می داد ...

    گفتم : الهی نمیری فرح , ببین منو به چه کارایی وادار کردی ...
    وقتی دو تایی سر میز نشستیم تا شام بخوریم , پرسید : تو امشب خیلی ساکتی , چیزی شده ؟

    گفتم : نه ... نه ... نه ...

    با تعجب به من به صورتم خیره شد و گفت : چرا , تو یه چیزیت شده ... همیشه وقتی من از در میومدم تو , حرف می زدی تا موقع خواب ... سر منو می بردی , حالا چی شده ساکتی ؟ بگو گوش می کنم ...
    یک مرتبه احساساتی شدم و بغض کردم و یک طوری لوس مانند گفتم : مسعود تو منو دوست داری ؟
    گفت : این دیگه چه سوالیه ؟ معلومه که دوستت دارم ... پس می خواستی نداشته باشم ؟
    گفتم : از دستم خسته شدی ؟
    گفت :  نه , مگه تو از دست من خسته شدی ؟

    گفتم : پس برای چی گفتی از ساعتی که میای حرف می زنم تا موقع خواب ؟ ... کاملا معلومه رفتم رو اعصابت دیگه ...
    گفت : نه , عزیزم ... من عاشق اینم که برسم خونه و تو هر اتفاقی که واست افتاده رو برام تعریف کنی ... دیدم که امشب ساکت بودی , دوست نداشتم ... حالا شامتو بخور , بعدم روراست بهم بگو چی شده که این فکرا به سرت زده ...
    گفتم : چیزی نیست , یکم امروز دلم گرفته بود ...
    لقمه ی تو دهنش رو قورت داد و ظرف سالاد رو برداشت و همین طور که می کشید تو بشقابش , گفت : پس برای همین فرح اومده بود پیشت ؟ ...
    گفتم : فرح ؟ ... نه ... آهان ... آخه اونم دلش گرفته بود ...
    پرسید : خوب چیکار کردین با هم امروز ؟
    گفتم : هیچی حرف زدیم ...
    گفت : مشخصه که از دیدن هم دلتون باز نشده چون اونم که می رفت حال چندان خوبی نداشت ... گریه کرده بود ؟
    گفتم : نه ... فرح ؟ نمی دونم ...
    گفت : تو داری یک چیزی رو از من پنهون می کنی گلناز جان ... این کارایی که فرح می کنه اصلا درست نیست ... من که می گم همش چرنده ... نذار فرح خوابت کنه ...
    این کارا خطرناکه ... اصلا بی پایه و اساسه ...
    گفتم : تو نبودی گذاشتی فرح خوابت کنه ؟ حالا بد شد ؟ چرا تا حالا چیزی نمی گفتی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان