خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۹:۵۷   ۱۳۹۷/۱/۳۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و هشتم

    بخش سوم



    از اتاق اومد بیرون ... صورتش رو دیدم ...
    گفتم : چی شده ؟ چرا گریه می کنی ؟

    گریه اش شدیدتر شد ...

    دستشو گرفتم و بردم تو اتاقی که می خوابیدم ... هر دو روی تخت نشستیم ...
    پرسیدم : بگو , برام درد دل کن ... تو رو خدا اینطور اشک نریز ...
    گفت : درددل کنم ؟ درد کدوم دل ؟ می دونین شما از من کوچیک ترین ولی شما کجا من کجا ؟
    گفتم : ول کن این حرفا رو , مگه من کجام ؟ همون جایی هستم که تو هستی , همون غذایی رو می خورم که تو می خوری ...
    گفت: ولی من امسال باید از اینجا برم ... جایی رو ندارم , چیزی بلد نیستم ...
    گفتم : تو از کی اومدی اینجا ؟ ...
    گفت : اول شیرخوارگاه بودم بعدم اومدم اینجا ... نمی دونم پدر و مادرم کی بودن و از کجا اومدم ؟ ...
    صدها بار بهم گفتن حرومزاده ... و هر بار انگار بار اولم بود که می شنیدم ...

    خیلی بدبختی کشیدم ... اونقدر کتک خوردم و فحش شنیدم که دیگه غروری برام نموده ...
    تا حالا هیچی از زندگیم نفهمیدم ... امیدی هم ندارم ...
    گفتم : امیدت به خدا باشه ... من تنهات نمی ذارم ...
    از فردا بهتون درس می دم تا با سواد بشین ... کاری می کنم همه ی شما مدرک بگیرین ...
    گفت : آخر فروردین باید از اینجا برم ... اگر شما نیومده بودین خوشحالم می شدم ولی حالا دلم نمی خواد برم , خیلی شما رو دوست دارم ....
    گفتم : نگران نباش عزیزم , من یک فکری برای تو می کنم ... تا جای مناسبی نداشته باشی , نمی ذارم بیرونت کنن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان