خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۳:۱۶   ۱۳۹۷/۲/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و یکم

    بخش سوم



    منظر اومد و گفت : خانم , تلفن کارِتون داره ... زود باشین خانم , انیس الدوله است ...
    از جام پریدم و دنبال خاله رفتم ... خاله گوشی رو برداشت و گفت : سلام انیس جون ... آره , اومده ...
    آره به خدا , منم همینو گفتم بهش ... زیادی خودشو درگیر کرده بود ... اصلا لیلا نمی خواد دیگه کار کنه ... تو درست میگی ...
    می دونم ... آره بابا , لیلا به درد این کار نمی خورد ... حیف بود ... می خواد بره کلاس موسیقی ...

    خودت که می دونی الان عزاداره , یکم که گذشت می برمش پیش یک استاد که کاری رو که دوست داره انجام بده ... به پول هم که احتیاج نداره ... حقوقش ؟
    باشه , خودم میام می گیرم ... نه بابا , چه حرفیه ... بهترم شد ... همون زبیده به درد اونجا می خوره ...
    خودت می دونی ... نه بابا , چرا ناراحت بشم ؟ من که خوشحالم هستم ...
    وقتی گوشی رو گذاشت و گفت : پس اینطور انیس خانم , تو می خواستی لیلا رو بیرون کنی ... حالا می بینیم ... تو منو نشناختی ...


    دنیا برای من تموم شد ... نور امیدی که برای برگشتن به اونجا رو داشتم , از دست دادم ...

    من دلم پیش اون بچه ها بود ...
    حالا تازه اشکم سرازیر شد و دویدم تو اتاقم و تا می تونستم گریه کردم ... احساس کردم خاله تا پشت در اومده ولی نیومد تو اتاق ... گذاشت دلمو خالی کنم ...
    بعد منظر اومد با یک مجمع بزرگ و یک سفره ی کوچیک ... و تو اتاق من پهن کرد ...
    خاله اومد و گفت : حالا با خیال راحت با هم ناهار می خوریم و بعد از ظهر هم بچه ها میان دور هم هستیم ... مبادا دیگه گریه ی تو رو ببینم , من از آدم بی عرضه و زِر زِرو بدم میاد ...
    تو باید یک زن قوی و خنده رو باشی ...

    ای بابا داشتی اونجا از بین می رفتی , این که نشد زندگی ...
    اصلا اگر بهت التماس هم بکنن من اجازه نمی دم برگردی ... تو رو که از سر راه نیاوردیم ...
    پرسیدم : خاله فکر می کنی آقا هاشم اگر بفهمه چیکار می کنه ؟ ...
    گفت : وا ؟ می خواد چیکار کنه ؟ اون رو حرف انیس نمی تونه حرف بزنه , یعنی جرات نمی کنه ...
    گفتم : چند وقته پیداش نیست , نمی دونی کجاست ؟
    گفت : به ما چه ؟ نه راستی , به ما چه کجاست ؟ هر جهنمی می خواد بره , بره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان