خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۱۹   ۱۳۹۷/۲/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و ششم

    بخش سوم



    بعد به زبیده و نسا گفتم : هر کاری با آب دارین فقط با آب جوشیده انجامش بدین ...
    برای بچه های مریض , کته درست کنین ... 

    سودابه , برو به آقا یدی بگو بره ماست چرخ کرده بگیره که چربی نداشته باشه ...


    سر شب دکتر هم اومد و براشون دارو نوشت ...
    با اینکه دواهای اونا را داده بودم , صبح حالشون بدتر شده بود و تعداد بیشتری از دخترا مبتلا شده بودن  ...
    همه چیز تو پرورشگاه تحت تاثیر این بیماری که خودمم مبتلا شده بودم , قرار گرفته بود ...
    به اداره زنگ زدم و گفتم : لطفا بگین آقای مرادی صحبت کنن ...
    گفت : نیستن ... شما ؟
    گفتم : لطفا بگین تو پرورشگاه بهشون نیاز هست , میشه یک سر بیان ؟ ...
    پرسید : از پرورشگاه زنگ می زنین ؟
    گفتم : بله آقا ....
    گفت : شما لیلا خانمی ؟
    گفتم : بله ...
    گفت : چشم بهشون می گم , امرتون اطاعت می شه ...
    از برخورد مودبانه ی اون مرد تعجب کردم و گوشی رو گذاشتم ...
    درست یک ساعت بعد آقای مرادی اومد ... مرد ریزنقشی بود با سیبل قیطونی ...

    خودشو معرفی کرد و از دیدن من جا خورد ...
    پرسید : لیلا خانم معروف شمایید ؟ واقعا ؟

    سرمو گرفتم بالا و محکم گفتم : بله , منم ... چرا تعجب کردین ؟
    گفت : خیلی ازتون تعریف شنیدم فکر می کردم اقلا همسن مادر من باشین ؟ شما چند سال دارین ؟
    باورم نمی شه اینجا رو به شما سپرده باشن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان