خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۲۲   ۱۳۹۷/۲/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و ششم

    بخش چهارم



    گفتم : آقای مرادی , سن من به درد شما نمی خوره ... کارم به دردتون می خوره ... الانم من به شما احتیاج دارم , بچه ها اغلب مریض شدن آقا ...
    اینطور که فهمیدم آب انبار ما احتیاج به تمیز شدن داره ... آب توش بو گرفته و کدر شده ... پس احتمال اینکه از آب باشه , زیاده ...
    به هر حال آب انبار باید تمیز بشه , ظاهرا مدت هاست به همین حال مونده ...
    می ترسم بچه ها بیشتر از این مریض بشن ... قبلا سالک و چند تا بیماری پوستی گرفته بودن ... میشه یک کاری برامون بکنین ؟
    یکم به من نگاه کرد و انگار باورش نمی شد این حرفا از دهن من در بیاد ...
    کنار گوشش رو خاروند گفت : عجب ؟ شما از کجا می دونین مال آبه ؟
    گفتم : گیرم مال آب نباشه ... کثیف که هست , نباید تمیز بشه ؟ این بچه ها آب کثیف بخورن ؟
    گفت : ببخشید ... الان چقدر آب داره ؟
    گفتم تا نصف ... ولی چون پنج روز دیگه نوبت آب ماست , باید زودتر دست به کار بشیم ...
    گفت : باشه , برم ببینم چی میشه ...

    زبیده رو باهاش فرستادم ...
    بعد از مدتی اومد و گفت : نمی شه ... آب زیاده , حتی اگر بخوایم بکشیم هم کارگر می خواد ... شما یکم آهک بریزین توش , ضدعفونی میشه ...
    گفتم : آقای مرادی , بچه ها اسهال گرفتن ... به خوردشون آهک بدم ؟

    امکان نداره ... اگر سه تا کارگر بیارین ما خودمون هم کمک می کنیم تا آب تخلیه بشه ...
    گفت : ای خانم , چی می گین ؟ شما پایین شهر هستین , تا آب قنات برسه به اینجا هزار جور آلوده میشه ... اونو می خواین چیکار کنین ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان