خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۷/۲/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و نهم

    بخش چهارم



    فورا متوجه شدم که زبیده باز از نبودن من سوءاستفاده کرده و بچه ها رو کتک زده ...

    و این بزرگترین نقطه ضعف من بود و نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...

    و این طور که معلوم بود همه ی بچه ها یک طورایی ترسیده بودن ...
    در یک لحظه چنان تغییر قیافه دادم که زبیده هراسون شد ولی انگار پشتش به جایی گرم بود ...

    بدون اینکه حرفی بزنم رفتم سراغ محبوبه ...
    سودابه و یاسمن دنبالم اومدن ...
    روی تخت خوابیده بود و یک چادر نماز کهنه روش بود ...

    کنارش نشستم و آهسته پرسیدم : محبوبه جان , خوبی عزیزم ؟ ...

    حرکتی نکرد ...
    موهاشو نوازش کردم و دوباره پرسیدم : میشه بیدار بشی باهات حرف بزنم ؟ ...
    یک مرتبه از جاش پرید و شروع کرد به جیغ کشیدن و التماس کردن که : منو از اینجا ببرین ... نمی خوام اینجا بمونم ...
    بچه رو گرفتم تو بغلم که آرومش کنم ... نگاه کردم روی دستش جای پنجه های زبیده کبود شده بود ... مثل دیوونه ها لباس های اونو از تنش در آوردم و دیدم که به طور وحشیانه ای کتک خورده ...
    فریاد زدم : سودابه تو کجا بودی ؟ چرا گذاشتی این بچه اینطور کتک بخوره ؟ زود بگو جریان چی بوده ؟
    سودابه در حالی که اشکش یک مرتبه صورتش رو خیس کرد , با ناراحتی گفت : لیلا جون , تقصیر محبوبه بود ... چند تا از بچه ها رو هم زد ... زبیده خانم اومد دعواش کنه , بهش فحش داد ...

    و اونم عصبانی شد و همه ی ما رو زد ... از همه بیشتر محبوبه رو ...
    آخه خودش خیلی بی تربیته ... حرفای بدی زد ...
    آمنه دامن منو گرفته بود و می گفت : مامان ... منو نزد ... ناراحت نباش ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان