خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۵۶   ۱۳۹۷/۲/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و نهم

    بخش ششم



    پشت سرم بود ...

    در اتاق رو بستم ...
    گفتم : بشین با هم حرف بزنیم ...
    با تعجب پرسید : منو نمی زنی ؟
    گفتم : نه , معلومه که نه ... شما جای مادر من هستی ...
    گفت : ولی اون بار زدی ...
    گفتم : نه , یادم نیست همچین کاری کرده باشم ... فقط دستت رو گرفتم ...

    ولی این بار کاری رو که باید بکنم , می کنم ... می خوام زنگ بزنم آقای مرادی از اداره بازرس بیاره و تکلیف تو رو روشن کنه , من دیگه نمی تونم این وضع رو تحمل کنم ...
    تو حق نداری دست روی این بچه های بی پدر و مادر که دلشون پر از غصه و غمه , بلند کنی ...
    آخه تو چقدر بی رحمی ؟ یک ذره انسانیت در وجودت نیست ؟ ...
    زبیده , واقعا من دیگه اجازه ی کار تو این پرورشگاه رو به تو نمی دم ... صلاحیت نگهداری از اونا رو نداری ...
    یک بار قبلا از شما خواسته بودم , گوش نکردی ... حالا هم بشین و تماشا کن ...
    گفت : لیلا جون , چیکار می کردم ؟ اون به من فحش داد ...
    گفتم : به منم می ده ولی من نمی زنمش ... تو حق نداشتی و نداری دست روی این بچه ها بلند کنی ...
    دیگه کارِت تمومه ...
    زنگ زدم به آقای مرادی و گفتم : من احتیاج به یک بازرس دارم ... می تونین همین الان این کارو برای من بکنین ؟ ...
    گفت : چی شده لیلا خانم ؟ برای چی بازرس ؟
    گفتم : به طور وحشیانه ای بچه ها کتک خوردن ... من از این موضوع نمی گذرم , همین الان باید رسیدگی بشه ...
    گفت : چشم , یک کاریش می کنم ... نمی دونم می تونم کسی رو امروز پیدا کنم ...

    گفتم : آقای مرادی , لطفا همین الان ...

    و گوشی رو گذاشتم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان