خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۵۸   ۱۳۹۷/۲/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت چهل و نهم

    بخش هفتم



    زبیده گفت : شما دلت از جای دیگه پره ، سر من خالی می کنی ...
    و پرید گوشی تلفن رو برداشت و شماره گرفت ...

    می دونستم داره به کی زنگ می زنه ولی گذاشتم کار خودشو بکنه ....
    دستش می لرزید ... پیدا بود که حالا ترسیده ...
    گفت : زبیده ام , با خانم کار دارم ...

    من همینطور نگاهش می کردم ... چند لحظه بعد گفت : سلام خانم , لیلا خانم می خواد منو از اینجا بیرون کنه ...

    و وانمود کرد داره گریه می کنه و ادامه داد : به دادم برسین ... نه خیر ... نه خیر ... اون طوری نشد ... بله , اینجاست ...
    اگر بیرونم کردن چیکار کنم ؟ الو ؟ الو ؟ خانم ؟ خانم ؟
    گفتم : زبیده خانم از اتاق بیرون نیا , همین جا بمون تا تکلیفت روشن بشه ... به هر کس هم دلت می خواد زنگ بزن ...
    گفت : الهی قربونت برم لیلا جون ... من جای مادرتم , بهم رحم کن ... تو رو خدا قصد بدی که نداشتم , می خواستم ادبشون کنم ...

    درو زدم به هم و از اتاق اومدم بیرون ...
    به سودابه و یاسمن گفتم : امروز ناهار با شماها , ببینم می تونین از عهده اش بر بیاین ؟ ...
    نسا ایستاده بود و با نگرانی به من نگاه می کرد و گفت : لیلا خانم , به خدا مامانم زن خوبیه ... تو رو خدا کاری نکنین براش دردسر بشه ...
    گفتم : شما هم دو تا از دخترا رو کمک بگیر و اینجاها رو خوب تمیز کنین , الان بازرس میاد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان