خانه
407K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۸:۲۲   ۱۳۹۷/۲/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت پنجاه و دوم

    بخش سوم



    و اینطوری من نواختن ویولن رو شروع کردم ...
    با چه ذوق و شوقی یاد می گرفتم , فقط خدا می دونه ...

    انگار تمام حرفای عفت خانم توی ذهنم حک می شد ...
    مثل این بود که می خواستم پرواز کنم ... طوری که اصلا یادم رفت آمنه هم با من بوده و نفهمیدم چطوری وقتم تموم شد ...
    ولی من موفق شده بودم یک دقیقه از یک نت رو بزنم و خودم لذت ببرم ...
    دیگه پام رو زمین نبود و از خوشحالی می خواستم فریاد بزنم ...
    عفت خانم می گفت : باید تمرین کنی , اینکه بیای اینجا ساز بزنی برای یاد گرفتن کافی نیست ...
    گفتم : باشه , همین امروز و فردا می رم می خرم ...
    با مهربونی خاص خودش نشست کنارم و گفت : لیلا جون , این بچه ها رو اینقدر به خودت وابسته نکن ، گناه دارن ...
    تو فردا شوهر می کنی و می ری و این بچه انگار دوباره پدر و مادرشو از دست می ده و به روحش لطمه می خوره ...
    گفتم : من قصد شوهر کردن ندارم ...
    گفت : مگه می شه عزیزم ؟ تو هنوز جوونی , امروز نه ولی فردا که برات پیش بیاد کاری نمی تونی بکنی ...
    گفتم : خوب , اگر من تو پرورشگاه به این بچه ها محبت نکنم دیگه چه کاری ازم برمیاد ؟ به چه دردی می خورم ؟ ...
    به دلیل اینکه یک روز ممکنه برم , این محبت رو از اونا دریغ کنم ؟ نه , نمی تونم ... من تمام سعیم رو می کنم که اونا رو خوشحال نگه دارم ...
    شوهرم نمی کنم ... می خوام با این بچه ها زندگی کنم ...
    گفت : این که ممکن نیست ... تو بر و رو داری , زرنگی , خوش سر و زبونی ... رو هوا می برنت ...
    خندیدم و گفتم : ولی از اون بالا زود ولم می کنن و با سر می خورم زمین ... چون مادراشون با من خوب نیستن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان