خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۲:۱۲   ۱۳۹۷/۲/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت پنجاه و پنجم

    بخش اول



    گفتم : آقا هاشم , درست نیست سوار ماشین شما بشم ... من خودم می رم ...
    در حالی که در کنار راننده رو باز می کرد , گفت : منم دارم می رم اونجا , کار دارم ... خواهش می کنم بفرمایید ...
    فقط با هم می ریم ... یکم با شما حرف دارم ...
    سریع تصمیم گرفتم و سوار شدم چون احساس کردم اون دست بردار نیست ... بیشتر اونجا معطل می شدم و ممکن بود یکی ما رو ببینه و بدتر بشه ...
    درو بست و فورا خودشم سوار شد و راه افتاد ...
    گفت : اوضاع چطوره ؟ ...
    پرسیدم : بله ؟ چی فرمودین ؟
    گفت : اوضاع پرورشگاه ؟
    گفتم : آهان , خوبه ... ممنون ...
    یکم با سکوت رانندگی کرد , بعد گفت : من نمی خواستم باعث ناراحتی شما بشم , از بابت مادرم هم ازتون عذر می خوام ...
    نمی دونم چرا به زبیده گفته بود نامه های منو برداره و ببره برای اون ؟ ... با هم حرف نمی زنیم فعلا , یک طورایی قهریم ...
    گفتم : اصلا ایشون از کجا می دونسته که شما برای من نامه می دین ؟
    گفت : نمی دونم , اینم یکی بهش خبر داده دیگه ... شاید وقتی تلفنی حرف می زدیم زبیده شنیده ...
    گفتم : حالا واجب هم نبود اینطوری با های و هوی , شما برای من نامه بدین ... تو رو خدا دیگه کاری نکنین من مورد مواخذه ی انیس خانم قرار بگیرم ... می دونین که , من کلا آدم سرکشی هستم و زیر بار حرف زور نمی رم ...
     وقتی علی اومده بود خواستگاری من و منم نمی خواستم زن اون بشم , چنان ادا و اطواری از خودم در آوردم که از همون جا مادرش با من سرِ لج افتاد ولی بازم دست بردار نبودم ...
    تو عروسیم داریه برداشتم و زدم و خوندم و رقصیدم ... کاری که حکمش در نظر مادر شوهرم , اعدام بود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان