خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۱:۰۵   ۱۳۹۷/۲/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت پنجاه و ششم

    بخش اول



    عمه خانم , خواهر جواد خان , که به زحمت راه می رفت برای دیدن هرمز از قلهک اومده بود ...
    یکم چاق بود و موهای کاملا نقره ای داشت و خیلی به جواد خان شبیه بود و منو یاد اون می نداخت که خیلی دوستش داشتم ...
    با اینکه عصا دستش بود , دیدم نمی تونه راه بره ... رفتم جلو و دستشو گرفتم و با مهربونی گفتم : تکیه بدین به من عمه جون ...
    نگاهی به من کرد و گفت : ای وای , تو لیلایی ؟ چقدر بزرگ و خانم شدی ؟
     به , به ... به به ... زن داداش همینو بگیر برای هرمز تا فیلش یاد هندستون نکنه و همین جا بمونه ...
    ملیزمان خندید و گفت : عمه , اتفاقا قبل از اینکه بره می خواست لیلا رو بگیره ولی نشد و لیلا شوهر کرد ...
    عمه گفت : وا ؟؟؟ تو شوهر داری ؟ نمی دونستم ... ببخش مادر , پیر شدم دیگه ... یادم نبود ...
    از خجالت سرخ شدم و کمک کردم عمه خانم نشست رو مبل ...
    ملیزمان گفت : عمه , شوهرش عمرشو داد به شما ... الان نداره ...
    عمه ابروهاشو بالا انداخت و گفت : ای داد بیداد , طفلک لیلا ... بیوه شدی ؟
    وای چه بدبختی بزرگی به سرت اومده ... شوهرت پیر بود ؟
    گفتم : نه عمه , تصادف کرد ...
    گفت : از من به تو نصیحت , به همه بگو پیر بود که مُرد وگرنه می گن سرخوری ...
    خاله ناراحت شد و گفت : عمه خانم , این حرفا رو به بچه نزنین ... شما شوخی می کنی اون باورش می شه ...

    خنده ای از ته دلش کرد و گفت : آره مادر , شوخی کردم ... به دل نگیر ...
    ولی باید دید هرمز می خواد زن بیوه بگیره یا نه ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان