خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۷/۲/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت پنجاه و هفتم

    بخش چهارم



    یک بارم وقتی فهمیدم جواد خان بیماری ای داره که دیگه بچه دار نمی شه و به من نگفته بودن ...
    من آرزوی بغل کردن بچه ی خودم رو داشتم و اون بارم خیلی از زندگی نا امید شدم ...
    ولی بعدا فهمیدم چون بچه نداشتم تونستم چهار تا بچه های جواد خان رو مثل بچه ی خودم دوست داشته باشم ...

    شاید این صلاحم بود یا صلاح بچه ها ی اون ...
    در هر حال خواست خدا بود ...

    لیلا جانم اگر بخوام برات بشمرم , خیلی زیاده ...
    ولی خیلی چیزا تو زندگی دست ما نیست ... هر چی هم تلاش کنی , نمی شه ...
    ولی اینکه ما باید با اون بسازیم , دست ماست و قبول کردن واقعیت ها , راز موفقیت آدمه ...

    و قبول نکردنش جز غم درد و عقب موندن از زندگی , حاصلی برای آدم نداره ...
    تو دختر خوشگلی هستی ... خوش قد و بالا ... با هوش و با استعداد ...
    اینا کم چیزای نیست که خدا به آدم می ده ...

    تو از این نعمت ها استفاده کن و زندگی خودتو بساز ...
    زندگی مطابق میل هیچکس نبوده و نخواهد بود ... هر کسی یک سرنوشتی داره که نمی تونه ازش فرار کنه ... ولی تو یاد بگیر تسلیم زندگی نشی و خودتو به این حال و روز نندازی ...
    گفتم : شما راست میگی ... ولی موضوع اونطوری که شما فکر می کنی , نیست ... می خواستم بهتون بگم ولی سرتون شلوغ بود ... اون روز ...
    اون روزی که رفتم پیش عفت خانم , آقا هاشم اومده بود دنبال من و گفت که اونم داره می ره همونجا ...
    می خواست با من حرف بزنه ... منم فکر کردم باید حرفامو بهش بزنم که دست از سرم برداره ولی دم در خونه گفت که عفت خانم زن داییشه ...
    خوب حالا من می ترسم به گوش انیس خانم برسه و دوباره یک مشکلی پیش بیاد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان