خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۷/۳/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت شصت و چهارم

    بخش دوم



    جلوی در پرورشگاه نگه داشت ...

    گفتم : ممنون , دست شما درد نکنه ...
    گفت : برو کارت رو انجام بده برگرد , خودم می رسونمت ...
    گفتم : نه , خواهش می کنم ... ممکنه کارم طول بکشه , شما برو ...
    گفت : من هنوز جوابم رو نگرفتم , امشب باید منو خوشحال کنی ... فکر کنم دیگه بسه , تو این مدت خیلی اذیتم کردی ... وقتشه جبران کنی , حالا پاداشم رو می خوام ...


    نمی دونم چرا دلم می خواست بمونه ؟ ...
    در حالی که قلبم داشت به شدت می تپید و دست هام سرد و گوشم داغ بود , بدون اینکه حرفی بزنم رفتم توی پرورشگاه ...

    حواس درستی نداشتم ... تند تند همه چیز رو چک کردم و با شوقی وصف نشدنی دوباره برگشتم ...
    در حالی که بار گناهی سنگین رو روی شونه هام احساس می کردم ...
    ای خدا , من که کاری نکردم ... خطایی ازم سر نزده ... پس چرا فکر می کنم دارم کار اشتباهی رو انجام می دم ؟ ...
    نمی دونم از کجا و کی تو گوش ما خونده شده که زن حقی برای ابراز عشق و علاقه نداره ؟ ... چه کسی این قانون رو گذاشته که زن باید مطیع و فرمانبردار مرد باشه ؟ ...
    چرا اونا وقتی دوست دارن باید بگن و ما وقتی عاشق می شیم احساس گناه داشته باشیم ؟ ...
    خوب در واقع , زنی بودم آزاده و اعتقادی به این حرفا نداشتم ... ولی شاید به خاطر اونچه که جامعه از من می خواست , این احساس احمقانه به من دست داده بود . ..
    این بار بی پروا سوار ماشین هاشم شدم ...
    بدون اینکه بهش نگاه کنم , گفتم : باعث زحمت شما شدم ...
    گفت : وای چی داری میگی لیلا ؟ بهترین ساعات عمرم رو دارم می گذرونم , پس با این حرفا خرابش نکن ...

    راه افتاد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان