خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۷/۳/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت شصت و چهارم

    بخش هفتم



    راستش حس و حال کلنجار رفتن با انیس خانم رو ندارم ...
    کارای مهم تری پیش رو دارم که سرم با اونا گرمه , خدا رو شکر ...
    بذار هر کاری می خوان مادر و پسر بکنن ...
    گفت : الهی فدات بشم که دختر خودمی ... خوشم اومد , آفرین به تو ... دیگه دارم جلوت کم میارم ...


    من اینو گفتم ولی دوباره دلم گندم زار می خواست ... و این نشون می داد که چه آشوبی درونم به پا شده ...
    دو روزی گذشت و از هاشم خبری نبود ...
    با اینکه سعی می کردم منطقی با موضوع کنار بیام , ولی نمی شد و نمی تونستم جلوی احساسم رو بگیرم و منتظر خبری از اون نباشم ...
    گاهی هم فکر می کردم به زودی خبر عروسی هاشم هم به دستم می رسه ...
    تا یکشنبه بیست و دوم شهریور ؛ اون روزی که نتیجه ی امتحان بچه ها اومد ...
    خوب اون همه ماجرا باعث شده بود که تو امتحان شهریور فقط هفت تا دیگه از بچه ها که اونم خودشون به درس علاقه داشتن , قبول بشن ...
    من شکست رو دوست نداشتم ... از همون لحظه ای که این خبر به دستم رسید , با خودم عهد کردم که اون بچه ها رو به مدرسه بفرستم ...
    فرصت زیادی نداشتم و باید هر چی زودتر دست به کار می شدم ...

    کیفم رو برداشتم ، پرورشگاه رو سپردم به زبیده و رفتم پیش آقای مدیر , شاید بتونه کمکم کنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان