گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت هفتاد و یکم
بخش چهارم
گفتم : سی و دو تا اول ... نه تا دوم ...
و دست کردم تو کیفم و اسم و مشخصات اونا رو درآوردم و کوبیدم رو میز ...
سخت عصبی بود و شخصیت واقعی خودشو نشون می داد ...
با حرص اونا رو برداشت و نگاه کرد و گفت : اوووو , تعدادشون هم که زیاده ...
رئیس یک طوری به من نگاه کرد که انگار اونم باورش شده بود وزیر پشت منه ...
وقتی عصبانیت کفایی رو دید , گفت : حالا سخت نگیرین , حتما آقای وزیر چیزی می دونستن که دستور دادن ...
کفایی رفت پشت میزش نشست و داد زد " خانم آملی ... بیا ببینم این کلاس بندی ها کجان ؟ ...
باید یک کلاس دیگه تشکیل بدیم برای بچه های پرورشگاه ...
بلند شدم و دستم رو زدم رو میز و تو صورتش گفتم : ببخشید , باید قاطی بچه ها باشن ...
کسی نباید بفهمه این بچه ها از کجا اومدن ... معمولی و بی دردسر درس می خونن , لطفا خانم کفایی ...
بعدم اونا حرومزاده نیستن چون بیشتر شون پدر و مادر های فقیر دارن یا تو زندان هستن ...
ولی من به شما تعریف حرومزادگی رو می گم ...
مرادی گفت : لیلا خانم , خودتون رو کنترل کنین ...
گفتم : حرومرزاده به کسی میگن که درد رو نشناسه و نفهمه یک بچه ای که از آغوش پدر و مادرش محروم شده , نیاز به محبت داره نه ستمگری ...
به کسی میگن که ریا کار و مال اندوز باشه ...
یعنی ذاتش خراب باشه ...
نه به یک بچه ی معصوم و پاک ...
حالا بنویسین خانم کفایی ...
حامی این بچه ها , انیس الدوله و وزیر هستن ... کسی از گل بالاتر بهشون بگه با من طرفه ...
ناهید گلکار