خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۳:۰۱   ۱۳۹۷/۳/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و چهارم

    بخش چهارم



    تا درو باز کردم , سینه به سینه با هرمز روبرو شدم ...

    گفتم : ترسیدم , تو اینجا چیکار می کنی ؟
    گفت  : تو بگو داری چیکار می کنی ؟
    گفتم : وای نگو , سرگیجه گرفتم ... اصلا نمی دونم به کدوم کارم برسم ... باور کن خیلی سرم شلوغه , همه چیز در هم و بر هم شده ...
    امروز نتونستم برای بچه ها کفش بگیرم ... اندازه ی پاشونو نداشتم ...
    گفت : این درشکه برای تو اینجا ایستاده ؟

    گفتم : آره , وسایل مدرسه ی بچه ها و خواستگاری امشب رو خریدم ...
    گفت : خواستگاری کی ؟ تو ؟
    گفتم : نه بابا , یکی از دخترای پرورشگاه رو دارم شوهر می دم ...
    گفت : وای لیلا چه کارایی می کنی تو ؟ ... بیا وسایلت رو بذار تو ماشین من , خودم می رسونمت و تو راه یکم حرف بزنیم ...
    گفتم : باشه , اتفاقا خیلی از درشکه سواری خسته شدم ... منم باهات کار دارم , می خواستم تو رو ببینم ...


    پول درشکه رو هم خودش حساب کرد و منو سوار کرد و با هم راه افتادیم ...
    خیلی افسرده به نظر رسید ...
    پرسیدم : تو خوبی ؟
    گفت : تو چی ؟ خوبی ؟
    گفتم : از من نپرس , اگر برات بگم سرت سوت می کشه ... نمی دونم چرا یک مرتبه اینقدر کارام تو در تو شد ! ... پس تو بگو چطوری ؟ چرا اوقاتت تلخه  ؟
    گفت : در واقع چیز مهمی نیست , از اینجا که بریم درست می شه ...
    گفتم : هرمز من همیشه با تو درددل می کنم , تو چرا به من نمی گی ؟ ...
    سرشو تکون داد و گفت : آخه چیزی نیست که بگم ... لیتا بیخودی بهانه گیری می کنه و دعوا راه میندازه ...
    اصلا فکر نمی کردم اینطوری باشه , باید زودتر برگردم ... لیلا دارم می رم ولی دلم اینجاست ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان