خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۳:۱۳   ۱۳۹۷/۳/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و چهارم

    بخش هشتم



    بالاخره خاله اومد ... همون موقع مرادی و مادرش و دو تا خانم دیگه هم پشت سرش رسیدن ...
    خانجان و خاله اوضاع رو تو دستشون گرفتن و من ناخواسته اصلا اونجا نبودم ...
    بیشتر به دلیل کاری که هرمز با من کرده بود , فکر می کردم ... خیلی زیاد از دستش عصبانی و ناراحت بودم ...
    با خودم گفتم من هاشم رو دوست دارم و بارها قلبم برای اون زده و به هیجان اومدم پس زنش می شم , هرچی بادا باد ... آره , من هاشم رو دوست دارم ... می خوام کس من باشه ...


    یک مرتبه دیدم جلسه تموم شد و دارن دست می زنن و مبارک باشه میگن ... سودابه شیرینی تعارف کرد و مادر مرادی رو بوسید و اینطوری قرار شد به زودی اون دو نفر سر سفره ی عقد بشینن ...

    در حالی که من خیلی حرفا آماده کرده بودم بزنم تا سودابه با شرایط بهتری شوهر کنه , اصلا نفهمیدم چی شد ...
    وقتی اونا رفتن , موقع خواب بچه ها بود ...
    به خانجان نگاه کردم و گفتم : میشه شب اینجا بمونیم ؟ شما ناراحت نمی شین ؟
    گفت : نه عزیز دلم , بمونیم ... منو ببخش , نفهمیدم تو داری چیکار می کنی ...
    گفتم : میشه امشب برای بچه ها قصه بگی ؟ یکی از اونا رو که برای من تعریف می کردی ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان