خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۱۷   ۱۳۹۷/۳/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و نهم

    بخش ششم



    حدسم درست بود ... بچه ها منتظرم بودن ...

    زبیده اسپند دود می کرد ...

    مرادی و سودابه هم اونجا بودن ...

    برامون جشن گرفته بودن ...
    دخترا دست می زدن و خوشحالی می کردن و از سر و کول من بالا می رفتن ...
    همه رو یکی یکی بغل کردم و بوسیدم ... از خوشحالی روی پاهام بند نمی شدم ...
    رفتم به طرف کمدم تا دف رو بیارم و براشون بزنم ...

    هاشم دنبالم اومد ببینه می خوام چیکار کنم که تلفن زنگ زد ...
    هاشم گفت : ولش کن , جواب نده ... خودش خسته می شه ...
    گفتم : بذار ببینم کیه ؟ شاید کار مهمی باشه ...

    گوشی رو که برداشتم , گفتم : بفرمایید پرورشگاه ...
    انیس خانم گفت : لیلا رسیدین ؟
    گفتم : بله خوب , اینجایم ... الان اومدیم ...
    گفت : گوشی رو بده به هاشم ...
    گفتم : انیس خانم ببخشید , به خدا زود میایم ... ناراحت شدین ؟

    گفت : لیلا جون گوشی رو بده به هاشم , با اون کار دارم ...

    دستم رو دراز کردم و هاشم گوشی رو گرفت ...
    چند لحظه بعد رنگ از صورتش پرید و گفت : ای بابا , راست می گین ؟ ... کجا ؟ باشه باشه , الان می ریم ... نه نگران نباشین , من هستم ...
    پرسیدم : چیزی شده ؟ مادرت از دستمون ناراحته ؟ باید بریم خونه؟ پس چرا اجازه داد ؟
    گفت : آره متاسفانه , زود باش ...
    پرسیدم : هاشم تو خیلی ناراحتی , بهم بگو چی شده ؟ ... انیس خانم چی بهت گفت ؟
    هاشم بازوهای منو گرفت و گفت : می ریم خونه ی خاله ات , مادرم میاد اونجا حرف بزنیم ... فدات بشم لیلا , آروم باش بهت می گم ... فقط بذار از اینجا بریم ...
    گفتم : بچه ها چی ؟
    گفت : من با زبیده و مرادی حرف می زنم سرشون رو گرم کنن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان