خانه
406K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۱:۱۸   ۱۳۹۷/۳/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هشتاد و دوم

    بخش دوم



    همین طور که موهای اونو می زدن , طفل معصوم می لرزید و گریه می کرد و با نگاهی هراسون و آشفته مادر و برادرشو می خواست ...
    دستشو گرفتم و پرسیدم : عزیز دلم نترس , من مادرتو پیدا می کنم ... فقط بگو اسمت چیه و کجا زندگی می کنی ؟ اگر بگی , می تونم ... وگرنه از کجا پیداش کنم ؟
     گفت : فرشته ...

    دستی به صورتش کشیدم و گفتم : تو راستی راستی فرشته ای ... خیلی هم خانمی که داداشت رو نگه داشتی ... حالا بگو کجا زندگی می کنی ؟
    گفت : دروازه غار ...
    هاشم برگشت و سرم داد زد : مگه بهت نمی گم بهش دست نزن ؟ ...
    به روی خودم نیاوردم و گفتم : تو می دونی دروازه غار کجاست ؟ ...
    گفت : چطوری بگم ؟ نزدیک خانی آباد , برای چی می خوای ؟
    گفتم : خونه اش اونجاست , باید مادرشو پیدا کنیم ...
    گفت : پیداش کنیم که چی بشه ؟ اگر می خواست که نمی ذاشت جلوی پرورشگاه ... لیلا وارد اینجور کارا نشو , گرفتارمون می کنی ... دیگه نبینم از این حرفا بزنی ... از اون بچه فاصله بگیر ... مریض میشی , قربونت برم ...


    لحنش اونقدر محبت آمیز بود و که احساس کردم اون کس من شده ...
    اینکه می دونستم برای هر مشکلم یکی پشت من ایستاده , حس امنیت بهم دست داد ...
    یک زن هر چقدر قوی باشه و متکی به خودش , این احساس نیاز انکار ناپذیر همیشه تو وجودش زبونه می کشه ... می خواد یک مرد قوی پشتش باشه ...

    و یک مرد در هر شرایطی دوست داره از یک زن حمایت کنه و این همون خصلتیه که زن و مرد رو با هم متفاوت می کنه و به مرد قدرت زورگویی و به زن حس اطاعت و فرمانبرداری می ده ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان